از دکتر
پیروز مجتهدزاده
28مرداد
1332 یکی از اثرگذارترین نقاط عطف تاریخ سیاسی اخیر ایران شمرده می شود، چون بر شکل
گیری فرهنگ سیاسی جامعه ما تاثیرات مخربی داشته است. به این دلیل اگر حقایق مربوط به
رویدادهای این نقطه عطف را به درستی نشناسیم
از گرداب ماجرا آفرین فرهنگ سیاسی دروغ گویی و عوامفریبی و انتقامجویی حاکم بر جامعه
رهایی نخواهیم داشت
چکــیده
انگیزه نگارش
این سلسله نوشتار همانا طرح این پرسش است که چرا در خلال 50- 60 سال گذشته هرچه رودخانه
زمان بیشتر به جلو رفت، جریان فرهنگ سیاسی ما بیشتر به عقب بوده است و نگاه سیاسی جامعه
ایرانی هر روز بیشتر از روز گذشته به دو رنگ سیاه و سفید محدودتر شده و عصبانیت و انتقامجویی
بینش سیاسی ما را تیره و تارتر می کند. در نگاهی اسنادی به تاریخ شکل گیری روند
"ملت سازی - nation
building" در دوران مدرنیته، به ویژه تحولات بعد از
انقلاب مشروطیت در سر آغاز قرن بیستم آشکار می سازد که انتقال پر ماجرای پادشاهی ایران
از خاندان قاجار به خاندان پهلوی در پایان دهه دوم قرن بیستم میلادی سبب ساز بروز وضعیت
احساسی ویژه ای در جامعه سیاسی کشور شد که احساسات انتقامجویی برخی از شاهزادگان قاجاری
علیه سردودمان پهلوی بر منطق میهن پروری و ملت سازی آنان غلبه کرد و این آغاز ماجراها
بود. با توجه به این که آموزش و تحصیل علوم در دوران قاجار محدود به وابستگان دربار
قاجاری بود، برای پهلوی در پی گیری امر "کشور سازی - state building" چاره ای نمانده بود
جز تقاضای یاری از آنان برای اجرای امور در جهت اهداف عالیه کشور سازی و ملت سازی.
بیشتر آن شاهزادگان و وابستگان قاجاری "ایران دوستی" را بر احساس انتقامجویی
ترجیح نهادند. ولی بودند برخی از آنان که در راه انتقام گرفتن از سرنگون کننده دودمان
خود، ایران و میهن دوستی ایرانی را زیر پا گذاشتند. در میانه قرن بیستم این تناقض و
تضاد ها در روند ملت سازی به اوج آشکاری رسید و تاثیراتش بر شکل گیری تاریخ و فرهنگ
سیاسی ایران غیر قابل انکار شد.
اگرچه هیچ
کس بازیگر اصلی صحنه سیاست های میانه قرن بیستم، مصدق السلطنه را متهم به پهلوی ستیزی
به دلایل وابستگی قاجاری او نکرده و نمی کند، اما هیچ کس هم نمی تواند منکر نقش نیروی
مخرب "انتقامجویی" قبیله ای شود که او و برخی از وابستگان و اطرافیان او
بر فضای تفکر سیاسی جامعه ما حاکم کردند که حاصلش واژگون شدن یکپارچگی ملی بود که از
سال 1329 در اطراف اندیشه "نهضت ملی کردن نفت" به وجود آمده بود. امروز که
نه از تاک نشان ماندست و نه از تا کنشان، آنچه برای این نسل و نسل های آینده اهمیت
دارد شناخت این مهم است که هنوزهم آثاری از تناقض های ناشی از دودمان ستایی قاجار و
پهلوی به گونه های چندش آوری ادامه دارد و هنوز هم به روند ملت سازی ایرانی در راستای
یک هویت دموکراتیک در سر آغاز قرن بیست و یکم تاثیراتی منفی دارد. و سرانجام اگر پایانی
بر این انتقامجویی های قبیله ای بر اساس شناخت حقایق در راستای بازگشت به حاکمیت مطلق
قانون، تدبیر نشود، ایران و ایرانی از گرداب این سرگردانی تاریخی رهایی نخواهد یافت.
سپاســنامه
در کوران
تحقیقات و جست و جوهایم در این رابطه با بسیاری از کسان دانشگاهی از اقطاب گوناگون
فکری به بحث و بررسی اسنادی رویدادهای سیاسی در تاریخ ایران پرداختم و در هر بحث با
هر یک از این یاران از هر قطب فکری فراوان آموختم و به خود اجازه دادم که با بهره گیری
از شیوه نگاه های گوناگون توازنی در شیوه نگاه دانشگاهیم به موضوع مورد بحث ایجاد کنم.
يکی از این دانشگاهیان برجسته و ارزشمند ایرانی، آقا دکتر محمود کاشانی بوده اند. ایشان
با توجه به سابقه طولانی تحقیقاتیشان در این رابطه که نمی تواند بطور کلی از انگیزهای
خانوادگی دور باشد: انگیزه هایی که ایشان را در عین حال در مقام جانشین شاهد عینی ماجرا
قرار می دهد، به من آموزاندند که نگاه به نقش مصدق در ماجرا های مربوط به ملی کردن
نفت به زیان فاحش ایران و لگد مال کردن قانون اساسی کشور از سال 1329 تا مرداد
1332 در محدوده اختلافات سیاسی داخلی، خدمتی به درک دقیق و حقیقی مسائل نخواهد بود.
ایشان بر این باورند که این مساله خیلی پیچیده تر از این ظاهر داخلی است و احیانا حوادث
بر اساس برنامه های ویژه و از پیش تدارک دیده شده بریتانیا برای صدمه زدن به نهضت ملی
کردن نفت و دموکراسی نیم بند ایران به دست مصدق بوده است. من در این کار نیازی ندیدم
که این نظر یک دانشمند در حقوق را رد یا تایید کنم و به ایشان نیز عرض کردم که در انتظار
هنگامی که این نظریه با اسناد تازه و گویا
ثابت شود روز شماری خواهم کرد، در حالی که سپاس فراوانم را برای راهنمایی های ارزنده
ای که ارائه کردند، تقدیم ایشان می کنم
مهندس اردشیر
زاهدی که از شاهدان عینی بحران نفت و قانون اساسی ایران (1329 – 1332) هستند، طبیعتا
دیدگاه ویژه خود را در این راستا دارند که در مقام خود بی اعتنایی بدان دیدگاه ها فقط
می تواند منجر به افزودن بر جهل و تعصب در شناخت آن بحران شود و متاسفانه تلاش شصت
ساله ترور شخصیت ایشان، تنها به این دلیل که او از 25 تا 28 مرداد نقش دلیرانه ای در
سرو سامان دادن به حرکت برای به زیر آوردن تتمه حکومت یاغی مصدق داشت، سبب شد تا بیشتر مطالعه کنندگان در مورد بحران
یاد شده از دقایق بسیار ارزنده دیدگاه های ایشان محروم بمانند. سال های چندی است که
من از موهبت دوستی و آشنایی ایشان برخوردار هستم: در بحث های شخصی و مصاحبه ها و نوشته
های فراوان ایشان دقت کردم و راهنمایی زیادی دریافت کردم بی آنکه اجازه دهم ارزش یابی
های ویژه ایشان، و یا مخالفان ایشان علیه نقش ایشان، تلاش در نگاه بی طرفانه دانشگاهیم
را در بررسی رویدادهای یاد شده تحت تاثیر ویژه در آورد. از ایشان برای همه راهنمایی
های ارزنده ایشان و محبت های پژوهشی که به
من داشته اند از صمیم قلب تشکر می کنم.
یکی دیگر
از یاران که در این رابطه با من به بحث و جدل فراوان پرداخت آقای غلامرضا فیروزیان
است که در تاریخ و تحلیل سیاسی رویداد های تاریخی مطالعات ارزنده ای دارد و از دید
نگاه به نقش مصدق در رویدادهای یاد شده، درست در مقابل نگاه دکتر کاشانی قرار می گیرد.
ایشان موارد زیادی از دقایق تاریخی را به توجه من رساندند، البته با تفاسیر ویژه خود
که در برخورد های اولیه به نظر می آید در امتداد استدلال های عمومی نیم قرن گذشته شکل
گرفته است: استدلال هایی که از دید برخورد دانشگاهی امروز نمی تواند بی طرفانه قلمداد
شود. برای مثال یکی از این استدلال های فراوان تکرار شده جمعی از ناظران رویدادههای
یاد شده (نه آقای فیروزیان) این که مصدق دست به همه آن کارها (قانون شکنی ها) زد چون
به تغییرات و متممات قانون اساسی معتقد نبود. بحثی که با اصول اولیه دموکراسی به معنی حاکمیت مطلق قانون در تضاد فاحش
است و این اصل اساسی را زیر پا می گذارد که "قانون ندانستن یا قانون را قبول نداشتن
نمی تواند قانون شکنی را موجه سازد". به هر حال دقایق تاریخی ارزشمندی که آقای
فیروزیان به توجهم رساند در حقیقت به حرکت فکریم به سود توازن در بحث یاد شده یاری
فراوان نمود و من بر خود می دانم سپاس صمیمانه ام را به خاطر زحمات فکری و استنادی
ایشان تقدیم کنم.
امیر پرویز
خزیمه علم از کسانی هستند که سال های فراوانی را در ارتباط فکری و تحقیقاتی با من بوده
و علیرغم ظواهر بستگی های خانوادگی، فردی اندیشمند و برخوردار از دیدگاه های ارزنده
دانشگاهی در مسائل هستند، همیشه کوشیدند که توجه مرا به نگاه بی طرفانه دانشگاهی در
مسائل جلب کنند. ایشان با تجربه فراوانی که هم از مجرای نقش خانوادگی در سیاست و هم
از مجرای تجربیات اجرایی شخصی کسب کرده اند، توجه ویژه مرا به بسیاری از دقایق پر اهمیت
تاریخی و اسنادی جلب کردند و هنگامی که متوجه شدند که حد اکثر تلاشم را برای ارائه
بحثی بی طرفانه در باره مصدق و نقش او در رویداد های مورد نظر به کار می گیرم، نتوانست
از بیان تبریک به من در این راستا خود داری ورزد. از ایشان و همه دقت ها و محبت های
ایشان در شکل دادن به این بحث صمیمانه تشکر می کنم.
شمار کسانی
که در گذر زمان با من در این موارد بحث و گاه جدل دانشگاهی و نیمه دانشگاهی داشته اند
فراوان است. دوستانی چون آقای رضا کمالاتی، دکتر حسن کیوده، سرهنگ عیسی پژمان، بانو
مفتاح، دکتر رضا شیخ الاسلامی، مهندس نفریه و ده ها تن دیگر که بر خود واجب می دانم
از همه آن سروران شاکر باشم و سپاسم را تقدیمشان
کنم. کتاب های فراوانی را مطالعه کردم ولی نمی توانم از ابراز رضایت فراوانم
در خواندن کتاب آقای دکتر علی میرفطروس زیر عنوان "کالبد شکافی یک شکست"
که بر اساس برخی نگاه های ویژه قابل درک ایشان در گذشته و حال تهیه شده است، خود داری
کنم. این کتاب در شهریور سال جاری (1390) به دستم رسید و من در پرواز از لندن به تهران
در تاریخ اول مهر ماه جاری توفیق خواندن همه اش را یافتم. با این که نوشته های مربوط
به نقش بازیگران بحران سه ساله نفت و قانون اساسی (1329 – 1332) را از مدتها
پیش از خواندن این کتاب آغاز کرده بودم، از خواندنش بهره فراوان گرفتم و به همین دلیل
سپاسم را برای انتشار این کتاب تقدیم می کنم و مطالعه آن را به همه علاقمندان توصیه
می کنم.
پیشگفــتار
در سرآغاز
باید خاطر نشان سازم که این نوشته از نگاهی علمی (انتقادی) تهیه شده است با استفاده
از استدلال ها و استناداتی نو بر آنچه که از آغاز سال 1329 تا مرداد 1332 بر کشور ما
گذشت و پی آمدهایش سبب وارونه نوشتن بخش هایی از تاریخ سیاسی اخیر ایران شده است: وارونه
نوشتنی که عصبانیت و انتقامجویی را به جای بی طرفی علمی در نگاه به مسائل به فضای فرهنگ
سیاسی ایران تزریق کرد و سبب این همه نگون بختی در جامعه ما شد. این نوشته ها حاصل
بیش از چهل سال پرس و جوی شفاهی و بیش از بیست سال پژوهش نویسنده است در اسناد دولتی
طبقه بندی شده داخلی و خارجی. در همان رابطه، شایان توجه است که در باره همه بازیگران
سیاسی مرداد 1332 فراوان نوشته شد ولی در باره بازیگر اصلی، یعنی شادروان محمد مصدق،
نوشته ها اگر کم نباشد، نوشته های تحقیقی تاریخی عاری از نگاه جانبدارانه فوق العاده
اندک است و همین موضوع علت اصلی سردرگم شدن داستان رویدادهای مرداد 1332 شمرده می شود.
آنچه در
نگاه به تاریخ دوران سه ساله (1329- 1332) بحران نفت و قانون اساسی کشور و نقش شادروان
محمد مصدق بیشتر از همه جلب توجه می کند در حقیقت طرح ادعاهای گسترده میهن دوستی و دموکراسی خواهی ایشان
بود که اگر چه ممکن است از روی صداقت، ولی همیشه با عمل هماهنگی نداشت. ایشان بی تردید
مردی زیرک و در مسائل مالی پاکدامن بود، ولی برخی پندارها و رفتارهایی که از ایشان
بر جامعه تاثیر گذاشت، حتی این ویژگی های شخصیتی خوب ایشان را هم تحت الشعاع قرار می
دهد: پنهان کاری های ایشان، برای مثال پنهان کردن حکم عزل خود حتی از سه – چهار وزیری که تا
آخرین لحظه به او وفادار بودند، فقط می توانست ناشی از نداشتن اعتماد به دوستان وفادار
باشد، و یا به گفته دکتر محمود کاشانی، حقوقدان برجسته ایرانی، برای برملا نشدن رازهای
مربوط به خواست بیگانگان: شعارپردازی های گسترده ایشان در لزوم دموکراتیک بودن مقام
سلطنت که در عمل به صورت سرپوشی در آمد بر دیکتاتوری های حیرت انگیزی که خود اعمال
نمود، البته به دست آویز "اختیارات ويژه" که در حقیقت به معنی حق تقنینیه
(قانون نوشتن به صورت تصویب نامه در غیاب پارلمان) بود و در تضاد مستقیم با اصل حاکمیت
پارلمان در دموکراسی ها: غش کردن های مصلحتی که فقط می توانست به منظور جلب ترحم ملت
ایران باشد که مسلما با چنین نمایش هایی "عوام" فرض می شدند: یا اینکه با
بالا گرفتن تب ماجرا های دوران 1329 تا مرداد 1332، از مجلس شورای ملی خارج شده و در
میدان بهارستان، خطاب به عابران حیرت زده در اشاره به پارلمان کشور می گوید: مجلس آنجا
(که نمایندگان منتخب مردم نشسته اند) نیست، مجلس شما (مردم انتخاب نشده) هستید. بازهم
نمونه ديگر، پس از ملی کردن نفت به شیوه ای که به اقرار و تایید کارشناسان معتبر از
جمله مشاوران فنی درستکار خود ایشان، به زیان منافع ملی ایران تمام شد، تلاش یارانش
بر این بوده است که "عوام" را با این گونه شایعات دلشاد کنند که مصدق در دادگاه بین الملل در جای نماینده
بریتانیا نشست و در پاسخ به چرایی این کار گفت به تلافی اینکه "انگلیس" ها
برای سال ها در جای مانشستند و ما حالا در این محل (بی ربط) ساعتی را به تلافی (بی
معنی و محتوا) می گذرانیم...: انکدت anecdote یا
افسانه پردازی های چندش آوری که نمی تواند جز اهانت به درایت مردمی شمرده شود که علی
الاصول می بایستی با داشتن آگاهی های لازم و تهی از شایعات، حرمت درایت و نقش خود را
در جامعه اعتلا داده و "ملت" محسوب شوند، نه "عوام".
شادروان
مصدق که با عصبیت فراوان، در واکنش به تردید همگنان، عنوان "دکتر" را حتی
در امضای خود به کار می گرفت، از نظر پندار و
گفتار و کردار، آدمی بسیار پیچیده بود آنچنان که به گمان، هیچ کس نتوانسته باشد
از مکنونات واقعی در ژرفای اندیشه و اهدافش سر در آورد. دوست دارانش بر این باور هستند
که او پس از عبور از کشمکش های توان فرسای مربوط به ملی کردن نفت و تعطیل کردن مجلس
به شخصیتی عصبانی و لج باز تبدیل شده بود، ولی نشانه های قاطعی در دست است ثابت کننده
این حقیقت که ایشان از همان آغاز این کشمکش ها درگیر برنامه هایی بود که ظاهر عصبی
و لجبازش می توانست برای گمراه کردن مردم قانع کننده باشد. نگاهی به متن مذاکرات مورخ
8 تیرماه 1329 مجلس شورای ملی به ریاست سردار فاخر حکمت، آن قسمت که مربوط می شود به
مشاجره مصدق علیه رزم آرا و پاسخ جمال امامی، لیدر اکثریت، می تواند ما را با این روحیه
ایشان آشنا سازد:
- دکتر
مصدق - پارچه پارچه بکنند، زیربار حکومت این
جور اشخاص نمیرویم (به) وحدانیت حق خون میکنیم، خون میکنیم، میریزیم، و کشته میشویم
(باعصبانیت) اگر شما نظامی هستید من از شما نظامیترم، میکشم، همینجا شما را میکشم.
- جمال امامی - من از آقای مصدق تعجب می کنم!
مجلس جای استدلال و بحث است نه جای منازعه و مشاجره و فحش. اگر جای فحش بود چند نفر
چاله میدانی می آمدند اینجا (1).
این رفتار
خشونت بار به خوبی می رساند که مصدق از همان آغاز کشمکش های داخلی مربوط به مساله ملی
کردن نفت دچار چه ظاهری تعصب آلوده و پر ابهام بوده است. مورد دیگر این که روز 4 مهر
ماه 1330 ایشان از یک جلسه پر سر و صدای مجلس بیرون آمده و از آقای رضا کمالاتی (دوست
ارجمند امروز من) که آن هنگام کارمند مجلس
بود و از آن همه ماجراجویی ها شگفت زده در نزدیکی در خروجی مجلس قدم می زد، چهارپایه
ای خواست و در پیاده رو بیرونی در خروجی مجلس روی آن چهار پایه قرار گرفت و خطاب به
مردمی شگفت زده در میدان بهارستان که البته جمعی از دستیارانش در همان مجلس از قبل
در آن میدان بودند، با اشاره به ساختمان مجلس فریاد زد "ای مردم ، شما مردم خیرخواه
و وطن پرست که در اینجا جمع شده اید، این مجلس است و آنجا (اشاره به کاخ بهارستان)
یک عده ای مخالف مصالح ملت هستند، مجلس نیست ..." (2).
این اقدام
که بازگوینده روحیه عصبانی واقعی یا مصلحتی و صحنه سازی های خارق العاده ایشان بود،
آیینه تمام نمایی به شمار می رود از ظاهر عصبی و باطنی پیچیده و اراده ای استوار برای
ایجاد بحران نفتی و سرنگون کردن قانون اساسی کشور. در غیر این صورت، ایشان می بایستی
می دانست که بر سر دست بلند کردنشان در آن روز و درمیدان بهارستان به راهنمایی دستیارانش
مانند حسین فاطمی که از قبل در میدان موضع گرفته بودند، به معنی تایید همه ملت بر اقدامات
ضد پارلمانی ایشان نیست، چون تایید و نظر مردم در نظام پارلمانی فقط و فقط از طریق
رای در انتخابات رسمی اعلام می شود، نه از راه صحنه سازی های این گونه یا رفراندومی
خود ساخته. در آن صورت ایشان می بایستی می دانست که اگر مجلس را دوست نداشت می بایستی
تا انتخابات بعدی حوصله می کرد و می کوشید نمایندگانی انتخاب شوند که به سلیقه او باشند:
و می بایستی به یاد می آورد که نه او که سر
انجام همان مجلس را تعطیل کرد، حق چنین بحث و بیان و رفتاری را نسبت به مجلس نمایندگان
منتخب مردم کشور داشت، نه شاه و نه هیچ مرجع و مقام رسمی دیگر در نظام مشروطه می توانست
به خود اجازه چنین رفتاری نسبت به پارلمان کشور دهد که نماد "حکومت مردم"
و والاترین مرجع حاکمیت قانون اساسی مشروطیت بود.
هدف از این
بحث چیست؟
آنچه برای
من در این بحث مهم است اصل رویداد های 60 سال پیش، یا خوب و بد بازیگران آن دوران نیست:
آنچه برای من اهمیت فراوان دارد اینکه تاثیر این عصبیت های توام با صحنه سازی ها اثر
مستقیمی بر عصبانیت فضای اندیشه سیاسی زمان خود مصدق داشته و در شکل گیری فرهنگ سیاسی
نسل های بعد سخت موثر افتاده است، چنانکه خیره سری های انتقامجویانه برخی از طرفدارانش
را باید مسؤل اصلی به قهقرا کشاندن فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی دانست. انتقام و انتقامجویی
در فرهنگ سیاسی هیچ کشوری در دنیای جدید جای ندارد، ولی در کشور ما به صورت فضای فکری
و روحیه اجتماعی عادی در آمده است و انتقامجویی های قبیله ای خانمان براندازی که بیش
از نیم قرن به درازا کشید، سیاست را که اساسا باید "تدبیر برای مدیریت بهینه کشور"
باشد، در کشور ما به دعوا های شخصی و قبیله ای برای رسیدن به قدرت بر اساس کینه توزی
تبدیل کرده است و ما امروز شاهد نتایج دلخراش این وضع هستیم. این گونه بود که جامعه
سیاسی کشور دچار بلای "سیاه" و "سفید" دیدن همه چیز و همه کس شد
و تزویر و شایعه پراکنی و شعار پردازی های عوامفریبانه در چارچوب قهرمان پروری و قهرمان
پرستی جای تاریخ نویسی بی طرفانه را گرفت و فضای فکری جامعه سیاسی کشور را مسموم کرده
و جامعه سیاست زده عصبانی را از سال 1356 به سوی یک سلسله تظاهرات انتقامجویانه مطالعه
نشده به حرکت در آورد که ایران را به سوی سرنوشتی برنامه ریزی نشده راهی نمود تا آنجا
که سرشناسانی از بیگانگان بری از هر گونه شایستگی اخلاق سیاسی مانند ويليام رمزی کلارک William Ramsey Clark، دادستان کل امریکا در دولت های حزب دموکرات، فرد هلیدی Fred Haliday های انگلیسی، و اریک
رولو Eric Rollo های
فرانسوی، دست در دست بازرگان ها و سنجابی ها و فروهرهای ایرانی و ده ها تن دیگر از
پیروان مکتب قهرمان پرستی مصدقی در خیابان های تهران برای استقلال و آزادی ایران فریاد
زدند.
مهاجرت آیت
اله خمینی از نجف به پاریس و به حضور ایشان شتافتن مدعیان ملی گرایی مصدقی، سبب برملا
شدن بی اعتقادی آنان به شعارهاشان شد و راه را برای تبدیل آن حرکات حساب نشده به
"انقلاب اسلامی" هموار نمود، و حقیقتا باید تبدیل آن بلوای قدرت طلبی و انتقامجویی
قبیله ای به انقلاب اسلامی را دگردیسی میمنت اثری دانست که از متلاشی شدن حتمی کشور
در جنگ تحمیلی و کشمکش های چریکی اجنتاب ناپذیر پسا انقلابی، جلوگیری کرد. این گونه
مطالعه انتقادی تاریخ سیاسی اخیر کمتر در ایران
سابقه دارد. ولی پیشینه تربیت دانشگاهی نگارنده در نگاه انتقادی داشتن به مسائل، توام
با زمینه های تربیت خانوادگی نیمه دینی – نیمه خان منشیم
و چهل سال تجربه زندگی در دموکراسی ها، در عمل به من آموزاند که تزویر و شایعه پردازی
و عوامفریبی بلای اصلی بوده است بر جان فرهنگ سیاسی کشور، حال آنکه آنچه می تواند به
نجات جامعه ما کمک کند، رهایی از این فضای مسموم است برای رسیدن به دموکراسی از راه
حاکم کردن صداقت در اندیشه و کردار و صراحت در پندار و گفتار آحاد جامعه، به ویژه میان
سرامدان سیاسی و عوام نشمردن مردمی که علیرغم "اصل" شمرده شدن در مفاهیم
دموکراتیک، بیش از شصت سال است که در مقام "عوام" قربانی تحریف های تاریخی
بوده اند به منظور قهرمان پروری و قهرمان پرستی.
امروز...
بدیهی است که چنین مطالعاتی به این نتیجه منجر می شود که راه رسیدن به دموکراسی از مسیر اصلاح این تحریف
های فرهنگی –
تاریخی و بالابردن آگاهی های تاریخی و جغرافیایی مردم می گذرد. در این رهگذر است که
خود را وادار می بینم به اندازه تواناییم با فرهنگ سیاسی منحطی که نسل امروز از نسل
های پیشین میراث برده است، مقابله کرده و برای روشن شدن برخی دقایق از تاریخ تحریف
شده در غوفای شعارپردازی های نیم قرن گذشته، گامی بردارم. بدیهی است که در این وادی،
وقت خود را در تلاش برای "خوب" یا "بد" جلوه دادن این و آن در
گذشته ها بیهوده نخواهم کرد، چون این کار سودی به حال کسی نخواهد داشت. ولی بر این
گمان قاطع هستم که مطالعه دوباره و دقیق ماجرا های مربوط به نهضت ملی کردن نفت و رویدادهای
پس از آن می تواند پرده ابهام از چهره بازیگران اصلی بازگشوده و می تواند به روشن شدن
بسیاری از ابهام های ناشی از شعار پردازی های نیم قرن گذشته کمک کند و این روشنگری می تواند رستگاری دموکراتیک
جامعه ایرانی را یاری دهد.
در این رهگذر،
درگیر شدن در کشمکش های لفظی و هرزه درایی های شناخته شده شش دهه گذشته را که رسانه های "اطلاعات" و
"عصر ایران" در راستای "تاکتیک خفه کردن منتقدین" علیه من ساز
کرده اند، سودمند نمی دانم. بلکه می خواهم بدانم اسناد و مدارک حقایق را چگونه مطرح
می کنند. اسنادی که در این نوشته مورد استناد من هستند، اسناد طبقه بندی شده دولت های
ایران و ایالات متحده و بریتانیا هستند و شهادت متقن و کتبی شاهدان عینی ماجرا و دست
اندرکاران رویدادها و کارشناسان معتبر داخلی، نه کتاب های غرض آلوده این و آن که متاسفانه
در کشور ما به عنوان "اسناد" به خورد مردمی داده می شوند که "عوام"
فرض شده اند. اسناد طبقه بندی شده ای که یافته ام به من می گویند که ریشه اختلافات
میان سرامدان سیاسی کشور در میانه قرن بیستم را باید در شیوه متفاوت برخورد آنان با
نهضت و قانون ملی کردن نفت و مساله احقاق حقوق ایران در سهام و سود حاصله از درآمد
شرکت های تابعه شرکت نفت ایران و انگلیس جست و جو کرد.
نفت عامل
اصلی تفرقه میان ملت سازان ایرانی
مساله ملی
کردن صنعت نفت، علاوه بر سرشاخ کردن مستقیم منافع ملی ایران با منافع استعماری بریتانیا،
سبب بروز اختلافات داخلی گسترده ای شد که به بروز شکاف خانمان براندازی میان نیروهای
ملی و میهنی کشور انجامید. بارزه هایی از مخالفت با امتیاز های انگلیسی در نفت ایران
از اواخر قاجاریه میان سرامدان سیاسی ایران دیده شد و مبارزات رضا شاه در برابر استعمار
بریتانیا در خوزستان که کاملا موفق بود و برای احقاق حقوق ایران در نفت که اگرچه به
موفقیت درخشانی نرسید، توانست اندیشه مبارزه با انگلیس برای ملی کردن نفت را در ایران
رونق دهد. همه سرامدان سیاسی ایران آن روز در این اندیشه کمابیش همگام و هم آوا بودند
جز مصدق که علیرغم همهمه ها در پیشوایی ملی کردن نفت، تا آذر 1329 حاضر نبود به امضا
کنندگان قانون ملی کردن نفت بپیوندد، و سپهبد رزم آرا، نخست وزیر وقت که با در دست
داشتن توافق 50 – 50 همه ارزش ها و درآمدهای نفتی از سوی بریتانیا
معتقد بود برای احقاق حقوق ایران در نفت باید با انگلیس به توافق رسید: حرفی که بی
اعتنایی نسبت بدان در سال 1331 می بایستی سبب تاسف مخالفانش شده باشد، ولی خیره سری
ها منافع ملی ما را قربانی جهل و تعصب شخصی و انتقامجویی های قبیله ای کرد.
به هر حال،
یک هفته پس از قتل رزم آرا اندیشه ملی کردن نفت (در 24 و 29 اسفند ماه 1329) به صورت
"قانون ملی کردن نفت" به تصویب مجلسین و به امضای شاه رسید. در این قانون
بدست آوردن اختیارات کامل مدیریت تولید و فروش نفت پیش بینی شده بود. یکی از موارد
کمتر شناخته شده در بحران نفت آن دوران این بود که سهم 16 درصدی مورد ادعای ایران در
59 شرکت تابع – شرکت هایی که شرکت نفت مادر (شرکت نفت ایران
و انگلیس Anglo-Persian Oil
Company) در کشورهای دیگر تاسیس نمود - چه سرنوشتی می توانست داشته
باشد. نگاهی به قراردادهای موجود ما را با این حقایق آشنا می سازد که حقوق 16 درصدی
ایران از درآمدهای خارجی در ماده 10 قرارداد 1901 دارسی (ویلیام ناکس دارسی William Knox D’Arcy) تصریح شده
بود. شرکت نفت یاد شده از آن تاریخ گسترش فراوانی پیدا کرد و شعبات پر اهمیتی در کشورهای
دیگر تاسیس کرد که چشمگیرترین آن ها تاسیسات نفتی در بریتانیا و مستعمراتش مانند هندوستان
و شعباتی که در کشورهای عمده نفتی عربی مانند عراق، لیبی، کویت و قطر تاسیس شده بود.
حتی امتیازنامه های مربوط به شرکت های نفتی تاسیس شده در این چهار کشور عمده نفتی عربی
سهم 16 درصدی ایران از درآمد نفتی آن شرکت ها را تاکید داشت. در سال 1920، موافقت نامه
ای میان مارتین آرمتیاژ اسمیت
Martin Armitage Smith مستشار مالیه ایران و کمپانی امضا شد که بر
اساس آن مقرر گردید:
"دولت ايران حقالامتيازي به ميزان 16درصد
از كليه
منافع خالص حاصل از استخراج، تصفيه و فروش نفت ايران، خواه تمام مراحل اين عمليات مستقيما
توسط شركت يا شركتهای تابعه و خواه در ايران و يا در خارج صورت میگرفت، دريافت میكرد"
(3).
به گفته
مستند منوچهر فرمانفرما، کارشناس نفتی برجسته ایران آن دوران، ارزش دارایی های شرکت
در سراسر دنیا در سال 1328 (1949) بالغ بر 254 میلیون پوند بود که از آن رقم بزرگ فقط
حدود سی میلیون پوند مربوط به در آمد داخل ایران می شد (4). به گفته دیگر، ارزش دارایی
های شرکت نفت ایران و انگلیس در خارج از مرزهای ایران نزدیک ده برابر ارزش دارایی های
آن در داخل ایران بود که علی الاصول 16 درصد در آمدهای مربوط بدان می بایستی به ایران
برسد. همین موضوع در قرارداد الحاقی 1928 زمان رضا شاه در چارچوب "درامد ایران
از روند دریافتی ها" مورد اشاره قرار دارد. نصرت الدوله (فیروز میرزا) وزیر مالیه
رضاشاه در همان سال ها به دستور ایشان تلاش های خوبی را در احقاق این حقوق ایران انجام
داد و نتیجه همه تلاش ها سرانجام آن گونه شد که موضوع 16 درصد حقوق ایران به گونه ای
غیر مستقیم و زیر همان عنوان "درآمد ایران از روند دریافتی ها" در بند دهم
قرارداد اصلی (1933) رضا شاه با طرف انگلیسی مورد توجه قرار گیرد. اگرچه بریتانیا با
ترفند های حقوقی فراوان توانست از اشاره صریح به این حق و حقوق ایران در اسناد این
دوران خود داری ورزد، قطعا نتوانست از تبدیل شدن مطالبه این حق به یکی از خواست های
عمومی در اهداف نهضت ملی کردن نفت، جلوگیری
کند.
از سوی دیگر،
اگرچه بریتانیا نگذاشته است که در قرارداد 1933 یا دیگر قرادادهای پس از آن به حقوق
ایران در سهام و سود شرکت های تابعه در خارج اشاره مستقیمی رود، ولی این وضع نمی بایستی
برای ملی کنندگان ثروت نفتی کشور به صورتی در آید که در برابر این ترفند های
"انگلیسی" سر فرود آورده و آن حق مسلم ملت ایران را خاتمه یافته فرض نمایند:
یا اینکه اگر تهمت بی توجهی به این حقوق در قرارداقرارداد های پیشین را به عنوان واقعیت
بپذیریم، مسلما آن قراردادها نمی توانست و نمی بایست پایان خواست ملی ایران در آن رابطه
قلمداد شود، چنانکه دوستان و بستگان و مشاوران آگاه مصدق هم در این زمینه به او هشدار
می دادند. برای نمونه نگاه کنید به خاطرات منوچهر فرمانفرما، از بستگان نزدیک مصدق
و از کارشناسان برجسته نفتی در آن دوران که در کتاب "خون و نفت" تاکید دارد
که نسبت به سهم 16 درصدی ایران در شرکت های تابعه از مصدق خواست سهل انگاری نشود. وی
در صفحه های 8-327 همان کتاب می نویسد: "مدیریت شرکت نفت انگلیس و ایران ... به
ایران فشار آورد تا ادعاهای خود را نسبت به شرکت های تابعه کنار بگذارد. و این مصدق
بود که سرانجام این ادعا را دور انداخت. او گفت که این کار به صلاح ملت ایران است.
در واقع او بیش از هر کس دیگری در تاریخ به زیان ایران عمل کرد" (5).
مصدق که
با امضای قانون ملی کردن نفت در آذرماه 1329 خود را در مقام رهبر ملی کردن نفت ایران
قرار داد، نه تنها حاضر نشد که پیشنهادهای اصلاحی امریکایی – انگلیسی در قبول
قانون ملی کردن نفت ما و در نظر گرفتن همه حق و حقوق ایران را مورد توجه قرار دهد،
بلکه در حقیقت با هیچ کس در باره چگونگی ملی کردن آن صنعت عظیم مذاکره ای نکرد تا بتواند
حقوق کشور را از راه های قانونی موجود تامین کند. او تصمیم گرفت پشت پا به همه ملاحظات
و امکانات کارساز و پیش بینی شده در قانون ملی کردن که مورد قبول بریتانیا نیز قرار
گرفته بود، زده و ایران را درگیر مقررات بین المللی مربوط به "ملی کردن"
به سبک و سیاق خود سازد. در برخورد با این واقعیت ها است که تردیدی برجای نمی ماند
که ملی کردن نفت به شیوه ای که مصدق اجرا کرد، طبیعتا ایران را اسیر قوانین و مقررات
بین المللی می ساخت که آشکار بود در آن برخورد ویژه صد در صد به زیان ایران عمل می
کرد. اینگونه بود که ایران تحت الزام مقررات بین المللی ناشی از ملی کردن بدون هماهنگی
با طرف مقابل، در عمل، به دنیا اعلام نمود
که بر اساس مقررات بین المللی فقط آنچه را که در درون مرزهای خود دارد به اختیار
گرفته و حاضر به پرداخت غرامت مربوطه است، و قبول دارد که نسبت به همه حق و حقوق و
مطالبات مربوط به دارایی های بین المللی شرکت ملی شده صرف نظر کرده و برای همیشه خود
را از طرح قانونی ادعا نسبت به حقوقش در سهام و سود 16 درصدی در 59 شرکت نفت تابع شرکت
اصلی در جهان، به ویژه در سهام و سود 16 درصدی تاکید شده در قراردادهای مربوط به تاسیس
شرکت های نفتی کشورهای عمده نفتی عربی مانند عراق و لیبی و کویت و قطر محروم ساخته
است که در مجموع می توانست از ارزش نفت داخلی ایران بیشتر باشد.
برای آشنایی
بیشتر با این مهم ضروری است بازهم توضیح داده شود: در حالی که ملی کردن یک شرکت مشترک
میان دو ملت به شیوه ای که مصدق اجرا کرد، کشور ملی کننده را برای همیشه از همه حق
و حقوق مورد ادعا در شعبات خارجی آن شرکت محروم می سازد و ملی کننده را مجبور به پرداخت
غرامت های سنگینی می کند، هیچ قرارداد و پروتکلی دو جانبه (سازش دو جانبه به پیشنهاد
رزم آرا و پیش بینی شده در قانون ملی کردن نفت) میان آن دو کشور نمی تواند نقطه پایان
بر مطالبات ملی در رابطه با موضوع قرارداد بگذارد. برای مثال، مرز های ایران و عثمانی
و بعدها عراق در شط العرب، از قرارداد های ارض روم در قرن نوزدهم و قراردادها و پروتکل
های بعدی، همیشه بر کرانه های ایرانی در نظر گرفته می شد، جز در دو مورد مربوط به پیش
کرانه های خرمشهر و آبادان که خط مرزی روی خط تالوگ رودخانه قرار داده شد. دولت های
ایران همه این قراردادها و پروتکل ها را امضا کردند ولی هرگز از خواست ملی خود در زمینه
قرار دادن خط مرزی دو طرف در امتداد خط تالوگ سراسر شط العرب دست برنداشتند. همین که
ایران احساس کرد می تواند این حقوق دیرین خود را بدست آورد، قانونا پشت پا به همه آن
قراردادها و پروتکل ها زد و بر اساس قرارداد 1975 الجزیره توانست حقوق حقه خود را تثبیت
کند (6). اما هنگامی که یک کشور حقوق خود در شرکتی یا موضوع جغرافیایی مشترک با کشوری
دیگر را بدون هماهنگی با طرف مقابل ملی کند، دیگر هیچ حق اعتراض و ادعایی را نسبت به
آنچه در خارج از مرزهای خود داشته باشد، برای خود باقی نمی گذارد. دولت مصدق با خیره
سری حیرت انگیزی همه قرارداد ها و اقرار های انگلیسی در تایید حقوق 16 درصدی ایران
در 59 شرکت تابعه شرکت نفت ایران و انگلیس را نادیده گرفت و همه نصیحت ها و توصیه ها
و راهنمایی های کارشناسان و مشاوران خود را در حفظ و حراست این حقوق مسلم مردم ایران
زیر پا گذاشت. فراتر، برخی خیره سران از مکتب قهرمان پرستی مصدقی و قاجاری حتی در دنیای
بسیار روشنتر امروز ملت ما را "عوام" فرض کرده و با نمایش عکس هایی از تابلوهای
شرکت های نفت آن دوران که نوشته است: The….Oil Company Ltd. به معنی "شرکت
نفت... بامسؤلیت محدود" عرضه کرده و واژه لیمیتد Limited (Ltd.) را به عنوان
"محدود به خاک ایران بودن" حقوق ایران در آن شرکت عظیم بین المللی، ترجمه
می کنند و برای "عوام" عکس مار می کشند.
شادروان
مصدق که خود را دکتر در حقوق می دانست، می بایستی دقت های حقوقی ضروری را در عینی و
غیر قابل انکار بودن حقوق 16 درصدی ایران در شرکت های تابعه مورد تایید در چندین قرارداد
فی مابین، به ویژه در قراردادهای تاسیس شعبات شرکت نفت ایران و انگلیس در عراق و لیبی
و کویت و قطر که صورتی علنی و آشکار و غیر قابل انکار داشته است در نظر می گرفت و بر
اساس لج بازی های ويژه خود به عمد به سوی ملی کردن نفت بدون توافق با شریک حرکت نمی
کرد و به یاد می آورد که با آن گونه ملی کردن سرمایه ملی، حقوق ملی و سرنوشت اقتصادی
ما را گرفتار مقررات بین المللی می ساخت که به زیان منافع ملی بود. از آن بدتر، مصدق
می بایستی این درایت را به خرج می داد که ملی کردن صنعت نفت، به شیوه ای که او اجرا
کرد، علاوه بر سرشاخ کردن مستقیم منافع ملی ایران با منافع استعماری بریتانیا که رزم
آرا پرهیز از آن را توصیه می کرد، مورد اعتراض گسترده دیگر راهیان نهضت ملی کردن و
امضاء کنندگان قانون ملی کردن نفت قرار گرفته و سبب بروز اختلافات داخلی گسترده و ریشه
داری میان ملت سازان آن دوره خواهد شد که سر انجام به شکاف خانمان براندازی میان نیروهای
ملی و میهنی کشور خواهد انجامید.
به هر حال،
قانون ملی کردن با همه انتقادی که در شیوه اجرایش وجود دارد، توانست بریتانیا را از
نظر سیاسی شکست دهد: شکستی که در نتیجه شعارپردازی های مصدقی سبب بالا گرفتن احساسات
ناسیونالیستی ایرانی به سبک و سیاق فرهنگی شد که در سناریوی هنرمندانه "دایی جان
ناپلئون" به خوبی تشریح گردید، به اضافه جلوه های چندش آور "شوونیستی"
ناشی از آن که هنوزهم در بازتاب هایی مانند تلاش برای تغییر نام های جغرافیایی بین
المللی مانند دریای خزر و شط العرب مشاهده می شود. ولی این گونه ملی کردن نفت نمی توانست
برای منافع ملی ایران جز شکستی دلخراش به حسابی دیگر آید. در مقابل، حقایق تاریخی نشان
می دهد که شعارپردازی های مصدق به آن
بهای گزاف
اقتصادی برای ایران، برای شخص مصدق این ارزش را داشت که در ایران و جهان به عنوان
"قهرمان شکست دهنده شیر پیر استعمار انگلیس" معرفی شود.
بریتانیا
هم، اگرچه سرمست پیروزی اقتصادی، ظاهرا از این نمایش شکست سیاسی سخت عصبانی بود، کوشید
تا به کمک ایالات متحده امریکا جهان را وادار به تحریم نفت ایران نماید، ولی در همه
مراحل اقداماتش با شکست مواجه شد. دادگاه های پراکنده در کشورهای مختلف به سود ایران
رای دادند. دادگاه بین الملل در همان آغاز کار به عدم صلاحیت خود در داوری نسبت به
آن شکایت رای داد و هرگز محاکمه ای را در اصل شکایت شرکت نفت ایران و انگلیس علیه دولت
ایران آغاز نکرد که کسی بتواند در آن محاکمه قهرمان بازی در آورد، جز این که مصدق در
توضیحی بر واضحات بحث کرد که دادگاه بین الملل محل رسیدگی شکایت دولت ها از همدیگر
است نه شکایت شرکت ها علیه دولت ها و بر اساس همین اصل بود که دادگاه به عدم صلاحیت
خود در رسیدگی به آن شکایت رای داد (7). شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز بر اساس همان
تصمیم دادگاه بین المللی، از تصویب تحریم های مورد نظر بریتانیا خود داری ورزید. با
این حال مصدق همه تقاضای خرید نفت ملی شده ما از سوی کشورهای مختلف را مسکوت می گذاشت
تا شیوع استنباط "تحریم" شدن نفت ایران به مظلوم نمایی های "شکست دهنده
بریتانیا" وجاهت ملی دهد. افزون بر آن، مصدق با اخراج مدیران صنعتی شرکت ملی شده،
خود را از توان تولید و توزیع و تصفیه نفت انداخت و می دانست که اگر از راه معجزه هم
بتواند نفتی را تولید کند و به فروش رساند، باید نصف درآمدش را برای ابد به عنوان
"غرامت ملی کردن" تحویل بریتانیا دهد. این وضعیت در آن دوران ضعف و شکنندگی
کشور، شرایطی را پیش آورد که برای ایران راهی باقی نگذارد جز امضای قرارداد کنسرسیوم
که نفت ملی شده داخلی ما را هم در اختیار امریکا و انگلیس گذاشت و به این ترتیب، با
ملی کردن نفت به شیوه ای که مصدق اجر کرد، ایران همه چیزش را از دست داد، ولی ایشان
به "قهرمان" مورد نظر تبدیل شد.
خوب به خاطر
دارم در جلسه ای دانشگاهی، ولی غیر علنی که آقای دکتر حبیب لاجوردی از طرف تاریخ شفاهی
ایران در دانشگاه هاروارد، در حاشیه کنفرانسی ترتیب داد که انجمن مطالعات ایران معاصر
به مديریت دکتر عالیخانی، پروفسور مک لاکلن Professor Keith
McLachlan و من، در فروردین 1990 در باره نفت ایران در دانشگاه لندن
برگزار کرد، شادروان دکتر فوآد روحانی، مشاور فنی- حقوقی مصدق که بعدها به دبیرکلی
اوپک رسید، به عنوان شاهد عینی ماجراهای نفتی آن دوران صحبت می کرد. در آن جلسه، به
تصدیق شادروانان دکتر محمد یگانه و مهندس فتح اله نفیسی، دو تن دیگر از مشاوران و برجستگان
امور نفتی ایران که در جلسه حضور داشتند، تایید نمود که در آخرین پیشنهاد راه حل بریتانیا
که به "پیشنهاد مشترک" انگلیس و امریکا معروف است، به موضوع حقوق مورد ادعای
ایران در سهام 16 درصدی ما در شرکت های تابع به عنوان يک احتمال قابل بحث، اشارات غیر
مستقیمی رفته است و ادامه داد "مع الوصف آقای نخست وزیر ما (مشاوران فنی و حقوقی)
را خواست و گفت آقایان بروید و راه رد کردن این پیشنهاد را پیدا کنید و من این را
"یک اشتباه بزرگ" می دانم. در آن جلسه و با شنیدن آن اقرار کم نظیر، نگارنده
که از همه جوانتر و کم طاقت تر بود از ایشان پرسید: "شما چرا این حقیقت تلخ تر
از زهر را برای چهل سال از ملت ایران پنهان داشته و اجازه دادید تحریف های تاریخی و
انتقامجویی های قبیله ای ناشی از آن ما را گرفتار این فرهنگ سیاسی منحط کرده و به این
روز نشاند؟" پاسخ ایشان این بود که: "کلت یا کالت = cult مصدق (مکتب قهرمان پرستی مصدقی) هنوز قوی
تر از آن است که ما بتوانیم این حقایق را برملا کنیم و از گزند آنان در امان باشیم".
و نگارنده نسبت به آن شخصیت بسیار ارزنده جسارت ورزیده و گفت: "البته در این فرهنگ
سیاسی منحط ما هرکس به فکر خویش است و هیچ کس را باکی از به خطا رفتن آینده سیاسی مردمی
نیست که "ملت" خوانده می شوند، ولی در اسارت انتقامجویی های شخصی و خانوادگی
قهرمانان سر می کنند".
در حالی
که طرفداران مصدق، ملی کردن نفت به سبک و سیاقی که او به ثمر رساند را یک "شاهکار
ملی" خواندند، مخالفان او همان هنگام و بعدها این گونه ملی کردن را یک "خیانت
علنی" قلمداد کردند. اما در کار تحقیقی علمی که من در اینجا پی گیر هستم، فقط
می توانم به نظر متخصصان و کارشناسان بی طرف مساله تکیه کنم و برداشت نهائیم را در
پایان این نوشته تقدیم نمایم.
علاوه بر
پژوهشگران برجسته در مطالعات تاریخی و اجتماعی که ملی کردن نفت به صورتی که مصدق مرتکب
شد، را خطا دانسته اند، کارشناسان برجسته امور نفتی تقریبا به اتفاق آرا ملی کردن نفت
به سبک و سیاقی که مصدق انجام داد را یک اشتباه یا خطای اساسی قلمداد کرده اند: شادروان
دکتر فواد روحانی در صفحه 380 کتاب "زندگی سیاسی مصدق در نهضت ملی ایران"
رد پیشنهاد مشترک امریکا و انگلیس برای حل بحران نفت توسط مصدق را یک "تاسف"
قلمداد کرد (8) و در جلسه یاد شده در بالا "یک اشتباه بزرگ" دانست. دکتر
محمد علی موحد از پژوهش گران معتبر کشور که در این مورد مطالعات فراوانی دارد، در صفحه
672 کتاب "خواب آشفته نفت" می گوید: به نظر می رسد که موضع منفی مصدق در
برابر پیشنهاد تجدید نظر شده امریکا – بریتانیا اشتباه
بود (9). دکتر پرویز مینا از مدیران حقوقی بلند پایه نفت ایران در صفحه 342 کتاب
"نگاهی به...." نوشته جلال متینی گفته است: "به عقیده من بزرگترین خطایی
که دولت مصدق کرد همین "رد پیشنهاد مشترک" بود و.... (10).
مصدق چه
می خواست؟
اما چرا
مصدق خواسته است به بهای چنان لطمه ای بزرگ به منافع ملی ایران، در برابر بریتانیا
به یک پیروزی سیاسی دست یابد و به قهرمان ملی تبدیل شود؟ پاسخ به این سوال بسیار دشوار
است، چون مصدق هرگز کسی را به خلوت سرای آن سوی ظاهر خود راه نداد و هرگز حرف و سخنی
را در تشریح خواست های حقیقیش به میان نیاورد که بتواند پژوهندگان دیروز و امروز را
مستقیما به سوی درک نیات او هدایت کند. آیا او می خواست سلطنت را به خود یا به خاندان
قاجار برگرداند؟ آیا می خواست جمهوری مادام العمر خودش را درست کند؟ آیا هدفش فقط برچیدن
سلطنت پهلوی بوده است، حال هرکس بخواهد به سلطنت یا ریاست جمهوری برسد؟ ایشان هیچ سخنی
در هیچ یک از این موارد به میان نیاوده است و علیرغم مخالفت شدیدش با انتقال سلطنت
از قاجار به پهلوی اول (در هماهنگی با سیاست های انگلیسی پیش بینی شده در قرارداد
1919 در حمایت از قاجار) و تلاش گسترده اش برای کودتای خزیده و اخراج پهلوی دوم (در
هماهنگی با سیاست های انگلیسی تبعید پهلوی اول و مخالفت رسمی با سلطنت پهلوی دوم در
حمایت از حمید میرزا قاجار)، سخنی درشت را (جز در محافل خصوصی) علیه آن پدر و پسر بر
زبان جاری نساخت و حتی کلامی در پایان دادن قانونی به سلطنت آن پدر و پسر به میان نیاورد.
این پیشوای
ناسیونالیزم ایرانی که مدعی داشتن درجه دکترا در حقوق از سویس بود و در کار ملی کردن
نفت نا آشنایی و یا بی اعتنایی به اصول پیش پا افتاده حقوقی مربوط به آن کار را ثابت
نمود، حتی یک صفحه مطلب در معرفی علمی ناسیونالیزم خود قلمی نکرد. ولی برخی قهرمان
پرستان همچنان او را سمبل ملی گرایی و پیشوای ناسیونالیزم ایرانی می شناسند. از نظر
شخصیت سیاسی، به باور نگارنده، مصدق شگفت آور ترین پدیده در تاریخ سیاسی اخیر ایران
بوده است که اجازه نمی داد هیچ کس، حتی نزدیک ترین کسان و یارانش از نیات و خواست های
حقیقیش سر در آورد. ادعاهای دموکراسی خواهی او در زمینه "شاه باید سلطنت بکند،
نه حکومت" در عمل نشان داد که فقط برای موجه ساختن مخالفت او با انتقال سلطنت
از قاجار به پهلوی بود. چنان که ایشان حتی اشاره کوچکی به این مطالب دل انگیز در دوران
دیکتاتوری بستگان قاجاریش نکرد، و کوچکترین اعتراضی از ایشان شنیده نشد نسبت به اعمال
دهشت انگیز برخی از قاجاریان مانند محمد علیشاه تحت الحمایه روس (طبق قرارداد 1828
ترکمنچای) در تعطیل کردن اولین دوره مجلس شورای ملی و به توپ بستن مجلس، بلکه بارها
و به کرات دموکراتیک بودن احمد شاه تحت الحمایه انگلیس (بر اساس قرارداد 1919) را به
رخ محمد رضا شاه پهلوی می کشید و بارها از احمد شاهی که علنا اعلام کرده بود
"هویج کاشتن در فرانسه را بر پادشاهی در ایران ترحیح می نهد"، به عنوان
"شاه وطن پرست و آزاده " یاد کرد. يا اینکه ایشان در همان مجلس شورای ملی
که وارد شور در باره انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی توسط مجلس موسسان شده بود به مخالف
داد سخن می داد، آنقدر صداقت و شهامت از خود نشان نداد که بگوید حال که "سلطنت"
برای پهلوی می تواند آنقدر بد باشد، همان بهتر که بکلی بساطش برداشته شده و منحل گردد.
فراتر، مصدق
ادعای "شاه باید سلطنت کند نه حکومت" را هنگامی مطرح می کرد که شاه سلطنت
کننده ترسو (به قول مصدقی ها) آنچنان از حکومت کردن بری بود که جرات جلوگیری از انتخاب
"دموکراتیک؟؟؟" مصدق به نخست وزیری را نداشت و در برابر اشاراتی اندک به
احتمال کودتا، پا به فرار گذاشت. بازهم جالب توجه است که مصدق در ادعای "شاه باید
سلطنت بکند نه حکومت" گویا بر این گمان بوده است که "حکومت" کردن از حقوق نخست وزیر یا
دولتش است. والا، اگر او می دانست که حکومت در مشروطیت یا هر نظام پارلمانی دیگر، مال
مردمی است که از طریق نمایندگان منتخب خود در پارلمان حکومت می کنند، قطعا این مطالب
را بر زبان نمی آورد و دست به اقداماتی ضد مشروطه همانند گرفتن اختیارات ویژه (حق تقنینیه)
از مجلس نمی زد. به گفته دیگر، اگر آقای نخست وزیر باور می داشت که حکومت در مشروطیت
یا هر دموکراسی پارلمانی دیگر با "مجلس شورا"ی منتخب مردم است، و دولت در
راس قوه مجریه، فقط وظایف اجرایی تصمیمات مجلسین را دارد، در آن صورت می دانست که تعطیل
کردن پارلمان به دلیل دوست نداشتن پارلمان فقط یک کودتا برای براندازی نظام حکومتی
وقت شمرده می شود و هیچ توجیهی را بر نمی تابد.
با همه این
احوال، من بر این گمان هستم که پاسخ این سوال
که با آن گونه ملی کردن نفت، مصدق چه اهدافی را در سر داشت، می تواند در مطالعه دقیق
اسناد مربوط به اقدامات بعدی او، در قیاس مفاهیم علمی سیاست جست و جو کرد. چنین مطالعه
ای به ما می گوید مصدق با ادعای شکست دادن سیاسی "انگلیس" می خواست به وجیه
المله ای کم نظیر یا "قهرمان ملی" بزرگی تبدیل شود که به او امکان ایجاد
رعب برای اختناق همه رقیبان و منتقدانش را داده و در اقدامات بعدی کاملا موفقش دارد.
چنان که همین طور هم شد و روشنفکران سنتی اين گونه ملی کننده نفت را در مقام یک
"قهرمان ملی" بی همتا قرار دادند که به خود حق داد مجموعه قانون اساسی مشروطیت
(اصل و متمم ها) را لگد مال کرده و قوای سه گانه مشروطيت را سرنگون سازد. اقداماتی
که در قاموس سیاسی هر ملتی "کودتا" شمرده می شود، و ما برای آشنایی با این
حقیقت، نیازمند دانستن معنی علمی این اصطلاح فرانسوی هستیم که در همه زبان های دنیا
جاری است
اصطلاح کودتا
ترکیبی است از دو واژه فرانسوی "کو - coup" به معنی سرنگون کردن، و "اتا - état به معنی کشور یا
نظام حکومتی که تلفظ انگلیسی آن "استیت - state" است.
به این ترتیب، "کودتا =
coup de etat" اصطلاحی فرانسوی است که در همه زبان های دنیا
به همان شکل و مفهوم موجود در زبان فرانسه جاری است، به معنی وارد کردن ضربه (ناگهانی
یا سینه خیز) برای سرنگون کردن "نظام حکومتی" کشور، از راه خنثی کردن ارکان
حکومت (که "دولت" در راس قوه مجریه یکی از ارکان نظام حکومتی شمرده می شود)،
با يا بدون استفاده از مقداری از قوه قهریه (نيروی نظامی) که جنبه ای کاملا غیر قانونی
دارد، چون قانون اساسی کشور را که مشروعیت دهنده نظام حکومتی است، سرنگون می سازد.
البته اگر کودتا موفق شود، به حکم "حق از آن فاتحان است"، کودتا و حکومت
بر آمده از آن را بانوشتن قانون اساسی خود مشروع می سازد، یا قانون اساسی موجود را
بر اساس ایده هایی که منجر به کودتا شده است، اصلاح می کند و به خود در کشور مشروعیت
می بخشد، مانند کودتای 3 اسفند 1299. البته در باره رویداد 3 اسفند 1299 باید توضیح
داده شود که اگرچه خود رضا خان (بعدا رضا شاه) بیش از هرکسی با سربلندی از واژه
"کودتا" استفاده می کرد، آن اقدام حرکتی ضربتی بود برای بدست گرفتن دولت
یا قوه اجرایی کشور، نه سرنگون کردن نظام حکومتی و قانون اساسی کشور و به همین دلیل
شامل تعاریف علمی کودتا نمی شود و هستند برخی از ناظران که آن حرکت را کودتا نمی دانند.
ارکان حکومت
که بر اساس قانون اساسی ناقص و نارسای مشروطه پادشاهی در زمان نخست وزیری مصدق همچنان
واجب الاطاعه بود، عبارت بودند از: قوای مقننه، قضائيه و مجريه و تبصره ای در مورد
ارتش به عنوان رکن چهارم به رياست و فرماندهی کل “رئيس کشور - “head of state. با در نظر داشتن
این تعریف علمی، خوب است ببینیم اقداماتی که آقای مصدق از مرداد 1331 تا مرداد
1332 مرتکب شد، قانونی بود، یا کودتای ضد قانون
اساسی:
- ایشان پس از ملی کردن نفت به آن سبک و سیاق
ویژه خود و تبدیل شدن به "قهرمان شکست دهنده انگلیس"، در اندیشه گرفتن اختیارات
ویژه (حق تقنینیه) از مجلس شورا، دست به اقدامات
گسترده ای زد و این گونه بود که پا در مسیر حکومت کردن بر اساس تصویب نامه rule by decree گذاشت که
با هر اندیشه و عمل دموکراسی پارلمانی در تضاد مطلق است.
- بلافاصله پس از طرح تقاضای اختیارات ویژه
از مجلس شورای ملی در تاریخ 20 مرداد 1331، مصدق به اتکای آن و به بهانه در اختیار
داشتن وزارت دفاع (جنگ)، در عمل فرماندهی ارتش را به اختیار خود گرفت که بر اساس نص
صریح قانون اساسی از اختیارات ویژه رئیس حکومت بود، و نمی توانست به نخست وزیر کشور
به بهانه وزارت دفاع یا هر بهانه دیگری، منتقل شود. وزارت دفاع یک پست اداری بوده است،
نه یک پست فرماندهی. ولی آقای مصدق و یاران استدلال کردند که رضا خان (پهلوی) در دوران
نخست وزیری خود در مقام وزارت جنگ فرماندهی کل قوا را به اختیار گرفته بود. این استدلال
به هیچ وجه پذیرفتنی نیست چون: اولا رضا خان میر پنج یک فرمانده نظامی بود که در نتیجه
کودتای نظامی سرانجام دولت تشکیل داده بود، در حالی که با دریافت کردن عنوان
"سردار سپه" شغل اصلی خود که همان فرماندهی نظامی بود را ابقا نمود. به همین
دلیل او می توانست در دولت کودتا، بدون داشتن وزارت جنگ هم شغل فرماندهی نظامی خود
را ادامه دهد. با این حال، او هرگز قانون اساسی را که فرماندهی تشریفاتی کل قوا را
در اختیار احمد شاه قاجار می شناخت، زیر پا نگذاشت. ولی مصدق، نخست وزیر غیر نظامی،
نه تنها دست به این کار زد، بلکه سرتیپ تقی ریاحی را به ریاست ستاد ارتشی یاغی منصوب
کرد و بخشی از واحدهای قانون شکن ارتش ملی کشور را که به حزب توده متمایل بودند، به
کنترل مستقیم خود در آورد و از آنان برای مقابله با ابلاغ کنندگان حکم عزل خود و تعقیب
و بازداشت جمع بزرگی از مخالفان و منتقدان خود استفاده نمود که می تواند به حساب
"استفاده از مقداری قوای قهریه" در امر کودتا گذاشته شود. سرتبپ تقی ریاحی
در مقام ریاست ستاد فرماندهی ارتش مصدق، با آن قانون شکنی حیرت انگیز خود، سبب بروز
شکاف خطرناکی در ارتش کشور شد که در صورت ادامه برای مدتی بعد از مرداد 32، می توانست
به جنگ داخلی خانمان براندازی در کشور منجر شود.
- در تاریخ 18 آبان 1331 مصدق به اتکای اختیارات
ویژه، عالی ترین مرجع قضایی کشور را تعطیل کرد و قوه قضائیه را سر برید. وی برای این
کار از قبل از عبدالعلی لطفی، وزیر دادگستری خود کتبا خواست که دیوان عالی کشور را
تعطیل کند، در حالی که وازرت داگستری "قوه قضائیه" کشور نبوده و وزیر دادگستری
که نماینده قوه مجریه در قوه قضائیه بود و وظایف قانونیش محدود بود به رسیدگی به امور
اداری و مالی وزارت دادگستری، به موجب اصل تفکیک قوا در قانون اساسی کشور، حق دخل و
تصرف در سازمان قضائی کشور را نداشت. وزیر دادگستری مصدق، به موجب نامه کتبی او در
مقام دارنده اختیارات ويژه از مجلس، قضات دیوان عالی و جمع دیگری از قضات عالیرتبه
کشور را مرخص کرد و دیوان عالی کشور را منحل نمود.
- در تاریخ 1 آبان 1332 مصدق مجلس شورای ملی
را وادار کرد دوره تقنینیه مجلس سنا را به دو سال تقلیل دهد و مجلس موجود را تعطیل
کرده و نمایندگان آن را که نیمی از منتخبین مردم بودند، از سنا اخراح کرده و به اعلام
جرم آنان وقعی ننهاد، و این گونه بود که اولین ضربه در راه سرنگون کردن قوه مقننه وارد
شد.
- در تاریخ 19 تیر 1332مصدق اعلام کرد که چون
مجلس شورای ملی به دولت توهین کرد، دولت ناچار است در باره انحلال مجلس به رفراندوم
متوسل شود.
- در تاریخ 9 تیرماه 1332 آیت اله کاشانی، رئیس
پیشین مجلس شورای ملی طی اطلاعیه ای رسمی تعطیل کردن مجلس نمایندگان ملت را یاغی گری
نسبت به مشروطیت دانسته و مصدق را از این فکر بر حذر داشت.
- در تاریخ 12 تیر 1332 مصدق اعلام کرد که برای
انحلال مجلس شورای ملی به رفراندوم متوسل خواهد شد. این رفراندوم بدون تصویب قانونی
مجلس یا کمیسیون هایی از مجلس و یا بی بهره از هرگونه تایید قانونی ملت و کاملا خودسرانه
صورت گرفت، در حالی که یاران برجسته وبلند مقامش مانند دکتر غلامحسین صدیقی، نایب نخست
وزیر، مکرر از او خواستند که دست به آن کار نزند. ایشان در نوشته ای که در مجله فصل
کتاب (11)، منعکس شد چنین می نویسد:
با رفراندمی که دولت
برای انحلال مجلس انجام دهد، انحلالی که با نقایص قانون اساسی و به حکم سوابق در تاریخ
مشروطیت خواه ناخواه همگام نبودن مجلس عملا، به حق یا ناحق، به شاه در عزل و نصب نخست
وزیر، بنا بر میل شخصی یا ضرورت واقعی، ناچار، امکان عمل می داد، مخالف بودم.
- در تاریخ 8 مرداد 1332جمعی از نمایندگا مجلس
"رفراندوم" مصدق را غیر قانونی خوانده و علیه این اقدام او اعلام جرم نمودند.
- باید در نتیجه آشنایی با "غیر قانونی"
بودن این اقدام بوده باشد که مصدق در تاریخ
23 و 24 مرداد کتبا از رئیس کشور خواست تا به اتکای آن رفراندوم، فرمان انحلال مجلس
را صادر کند، باشد که این گونه انحلال مجلس صورتی قانونی پیدا کند. ولی شاه به اتکای
غیر قانونی بودن آن رفراندوم، زیر بار نرفت و طرف کینه او قرار گرفت و از آن تاریخ
همه کشمکش های سیاسی مصدق با دیگران، علیه شاه ترسو (به قول مصدقی ها) تغییر جهت داد
و علیه پهلوی دوم متمرکز شد.
- ید در نتیجه آشنایی مصدق با "کودتا"
بودن اقداماتش بوده باشد که از بیم عواقب نظامی آن، دستور داده بود تا نگهبانی امنیتی
کاخ های پادشاهی به حد اقل رسیده و در عوض، نگهبانی نظامی نخست وزیری و محل اقامت ایشان
تا چند برابر بیشتر شود. وی دستور داد تا رئیس ستاد ارتش او شمار بزرگی از مخالفانش
در مطبوعات و مجلس و دولت و خارج از دولت، را بازداشت کرده و شمار بزرگی از آنان، مانند
سرلشکر فضل اله زاهدی را متواری نماید. ارتش مصدق و سرتیپ ریاحی مبلغ صد هزارتومان
را به عنوان جایزه برای یافتن و تحویل دادن سرلشکر زاهدی اعلام نمود.
- در تاریخ 25 مرداد 1332 رئیس کشور (شاه) که
به دلیل تبعید شدن برخی از بستگان نزدیکش، و تقلیل به حد اقل نگهبانی نظامی کاخ ها
در قیاس رفتار تهدید آمیز عوامل حزب توده در ائتلاف با یاران مصدق، به ویژه حسین فاطمی،
خصومت ها را خارج از حدود متعارف می دید، و درست یا غلط، در راستای "کودتا"یی
قریب الوقوع از طرف ارتش مصدق علیه نظام حکومتی تشخیص داد، کشور را ترک کرد.
- با مایوس شدن از صدور فرمان انحلال مجلس از
سوی شاه، مصدق در تاريخ 25 مرداد 1332 راسا وارد کار شد و به استناد رفراندوم خود،
مجلس شورای ملی کشور را که نماد دموکراسی و عالی ترین مرجع حکومت مردم در نظام مشروطه
است، تعطیل کرد.
- با تعطیل کردن مجلس شورای ملی که تنها مرجع
مشروعیت دهنده دولت است، مصدق مشروعیت پارلمانی دولت خود را هم نابود کرد و قوه مجریه
را نیز از مشروعیت قانونی انداخت و کودتای خزنده خود را تکمیل نمود.
- در ساعت یک بعد از نیمه شب همان تاریخ حکم
عزل مصدق از نخست وزیری که پیش از ترک کشور از سوی شاه صادر شده بود، به وی ابلاغ گردید
و به شرح زیر به امضای وی رسیده و پذیرفته شد:
ساعت یک
بعد از نصفه شب 25 مرداد ماه 1332
دستخط مبارک
به این جانب رسید – دکتر محمد مصدق (12).
تصویر دست
خط مصدق در تایید رسید حکم عزلش
پس از
41 سال پنهان بودن در سال 1373 در کتاب
"زندگی
نامه سپهبد زاهدی" تالیف ابراهیم صفائی به
چاپ رسید
–
صفحه 129.
برای فرزندان ایران
واجب است که بدانند از دید قانون پشت پا زدن به حکم عزل پس از پذیرفتن آن، دولت معزول
را به "دولت یاغی" تبدیل می کند که قانون شکنی بزرگتری شمرده می شود نسبت
به همه قانون شکنی های دیگر. همچنین، برای فرزندان ایران ضروری است که بدانند غیر از
اقدام محمد علی شاه قاجار که به کمک افسران روسی مجلس شورای ملی ایران را به توپ بسته
و منحل کرد، هیچ کس در هیچ جای دنیا و در هیچ زمانی از تاریخ دست به چنین اقدامی نیازیده
و، در عین حال، خود را قهرمان "دموکراسی" و "ناسیونالیزم" همان
کشور معرفی نکرد. حتی رضا خان به قول بی بی سی "چکمه پوش و قلدر" و به قول
مصدقی ها "دیکتاتور شلاق بدست" در ایران، در جریان کودتای نظامی و یا بعد
از آن، به خود اجازه چنین برخوردی را نسبت به رای مردم و منتخبین آنان در خانه ملت
نداد و، دست کم صورت ظاهری را در حرمت به مجلس شورای ملی حفظ می کرد. همچنین شایان
توجه است که غیر قانونی بودن این اقدام از نظر یاران نزدیک مصدق دور نبود چنانکه دکتر
صدیقی در این باره اشارات نه چندان صریحی دارد، در پاسخ به پرسش های دکتر همایون کاتوزیان
که در مجله فصل کتاب (13)، منتشر شد:
پیشوای فقید
فرمود... من مجلس را منحل می کنم. گفتم چطور؟ گفتند با رفراندوم. من گفتم جناب آقای
....اگر پس از انحلال مجلس، شاه نخست وزیر دیگری انتخاب کند چه می کنید؟ فرمود شاه
جرات این کار را ندارد...
شایان توجه است که
وقتی صدیقی در بحث با مصدق اشاره به امکان انتخاب نخست وزیر دیگر از جانب شاه در غیاب
مجلس شورای ملی می کند، طبیعتا قانونی بودن این احتمال را در نظر دارد و مصدق هم این
احتمال قانونی را رد نمی کند، بلکه می گوید "شاه جرات این کار را ندارد".
نه اینکه قانون به شاه اجازه این کار را نمی دهد.
- حکم عزل مصدق در نيمه شب 25 مرداد 1332 پذيرفته
شد، ولی از دید یاران نزدیک نخست وزیر پنهان ماند، باشد که حکومت یاغی که درست شده
بود، چند صباحی ادامه یابد. فراتر، نخست وزير معزول، عليرغم امضای رسید دریافت حکم
که به معنی پذيرفتن آن است، عزل قانونی خود را "کودتا" خواند و آورندگان
حکم را، به عنوان عوامل کودتا، روانه زندان کرد، بی اعتنا به این حقیقت که همان اقدام
بخشی از "کودتا"ی خود او شمرده می شد. ايشان حتی توجه نکرد که "کودتا"
مانند هر اصطلاح علمی ديگر بازگوينده معنی و مفهوم ويژه ای است و هر براندازی را کودتا
نمی توان خواند، مگر در برخوردی کنايه آميز و شاعرانه با مسائل جدی، چنان که افراد
معمولی در گفت و گو های معمولی، برای مثال "زیر آب زدن یکدیگر در کاری یا اداره
ای را به کنایه "کودتا" می خوانند.
در
رابطه با کار مصدق در پنهان کردن حکم عزل خود، خوب است بدانیم که در صفحه 629 و
630 کتاب "مصدق در محکمه نظامی" آمده است که دکتر غلامحسین صدیقی، نایب نخست
وزیر و وزیر کشور اظهار داشت:
از دست خط
اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به هیچ وجه اطلاع نداشتم و در هیات دولت هم دست خط اعلیحضرت
همایونی مطرح نشد (14).
نکته مهم
دیگر اینکه مصدق گویا پیش بینی نمی کرد که کودتایی نابخردانه که به ثمر نرسد، سبب می
شود تا سلطنت در دموکراسی نیم بند آن روز، به هنگام بازگشت شاه به قدرت، تبدیل به حکومت
اقتدار = authoritarianism در
بیست و پنج سال بعدی شده و این امر روند نوین "ملت سازی" را دچار دست اندازهای
تازه ای می سازد
نقش بریتانیا
و امریکا در آن معرکه
نکته بسیار
مهمی که نمی تواند در این ماجرا ها نادیده انگاشته شود همانا دشمنی های دولت بریتانیای
ظاهرا شکست خورده از مصدق بود که سخت در پی تلافی می کوشید دولت او را سرنگون سازد،
ولی در دنیای پس از جنگ جهان گیر دوم، دیگر توان و امکان دخالت مستقیم در امور داخلی
ایران به سبک و سیاق دوران استعمار را نداشت. به این دلیل، وینستن چرچیل Churchill Winston، نخست وزیر و رهبر جنگی بریتانیا که از آغاز روی کار آمدن پهلوی در
ایران و آغاز سرکشی های ایرانیان در برابر امیال و منافع استعماری بریتانیا که آخرین
مراحل آن نجات خوزستان و ملی کردن نفت بود، بی پرده نسبت به ایران و ایرانی دشمنی می
ورزید، دست به دامان ایالات متحده شد تا در انتقامجویی وی علیه ایران و ایرانی شرکت کرده و در زیر و رو کردن نظام حکومتی ایران
یاری رسان باشد. ولی دولت حزب دموکرات که همیشه حامی و پشتیبان مصدق و مصدقی ها در
ایران بوده و هنوز هم هست، واکنشی مثبت به خواست های چرچیل نشان نمی داد. هنگامی که
دولت جمهوری خواه در سال 1953 به ریاست جمهوری ژنرال آیزنهاور Eisenhower
Dwight به قدرت رسید، سازمان سیا CIA که از قبل نگران
تلاش های حزب توده در اتحادی نانوشته با مصدق و یاران بود، سرگرم تهیه طرحی بود برای
مقابله با آن وضع که طرح آژاکس Operation Ajax نامیده می
شد. عنوان رسمی این طرح "سرنگون کردن نخست وزیر ایران، مصدق (نوامبر 1952- اوت
1953) - Overthrow of Premier
Mossadeq of Iran (November 1952 – August 1953)" بود، ولی
عوامل سیا (سی آی ای) به شیوه عامیانه از آن
به عنوان "طرح کودتا" یاد می کردند.
در اینجا
ضرورت به تاکید دارد که مداخله بیگانه در امور داخلی کشور ما در آن تاریخ، تحت عنوان
"کودتا" یا هر عنوان دیگری محکوم است و به همین دلیل خانم مادلین آلبرایت Madeleine Albright وزیر خارجه ایالات
متحده امریکا در دولت حزب دموکرات در سال 2000، آن اقدام را "نادرست" خواند
ولی مصدق پرستان نام "عذر خواهی" ایالات متحده را بر گفته او گذاشتند، غافل
از این که "عذر خواهی" مرحله ای بسیار حساس و حساب شده در روابط بین الملل
است و مستلزم تعهد پرداخت های بزرگ به عنوان غرامت، در حالی که وزیر خارجه دولت دموکرات
بیل کلینتن Bill Clintonبا طرح آن مطالب
فقط خواسته است که سیاست خارجی دولت های حزب جمهوری خواه را "ضد دموکراسی"
قلمداد کرده و حزب رقیب را در دیده رای دهندگان امریکایی محکوم کند.
به هر حال،
استفاده از عنوان "کودتا" در این برخورد، استفاده ای دیمی (غیر علمی) بود
که متاسفانه از آن تاریخ به بعد در بحث های عامیانه به همان صورت استفاده شد و استنباط
"کودتا" بودن حرکت های روز 28 مرداد را نزد همگان، از ماموران اطلاعاتی امریکایی
–
انگلیسی گرفته تا استادان دانشگاهی ایرانی متداول نمود. استفاده دیمی یا غیر علمی از
اصطلاحات علمی در همه جوامع جاری است، ولی نه به اندازه آنچه در کشور ما که هیچ یک
از اصطلاحات و مفاهیم علمی حتی در دانشگاه های ما تبیین و تشریح نمی شود. برای مثال،
در ایران دهه 1340 و اوایل دهه 1350که دوران پدیده "ولیعهد" برای سلطنت بود،
پدران میانسال به کنایه از عنوان "ولیعهد" خود در اشاره به فرزندان ذکور
اولشان استفاده می کردند، قطعا با آگاهی از این که این استفاده یک استفاده دیمی کنایه
آمیز از آن اصطلاح یا عنوان بوده است نه بیان واقعیت. در ایالات متحده امریکا و اروپا
هم هرگاه همکاران رقیب در تشکیلاتی توانستند یکدیگر را از شغل و مقامی سرنگون کنند،
می گویند علیه آن فرد کودتا کرده اند. ولی آنان این استفاده دیمی کنایه آمیز از اصطلاح
"کودتا" را بیان واقعیت نمی پندارند و خود و دیگران را به اشتباه نمی اندازند.
اما در ایرانی که این دقت های علمی در استفاده از مفاهیم و اصطلاحات علمی وجود ندارد،
رویداد 28مرداد 1332 به گونه ای جدی و رسمی "کودتا" با تعاریف علمی آن فرض
شده است، بی آنکه توجه شود آقای مصدق رئیس نظام حکومتی، یا "اتا" نبود که
علیهش "کو" صورت گیرد. او نخست وزیر معزولی بود که چند روزی را به گونه ای
غیر قانونی به حیات باقیمانده دولتش ادامه داد. کودتای واقعی را نخست وزیر وقت، آقای
مصدق مرتکب شد که با تعطیل کردن همه ارکان نظام حکومتی وقت، و در راس همه آنها، با
انحلال مجلس شورای ملی، عالی ترین مرجع حکومت مردمی را، در 25 مرداد 1332 واژگون نمود.
از سوی دیگر،
شایان دقت است که منطق حکم می کند ریاست عالیه یک نظام حکومتی "اتا" نمی
تواند علیه خود مرتکب کودتا شود. به همین دلیل، شایان توجه است که سند شماره 345 (از
مکاتبات دیپلماتیک دولت امریکا مورخ 25 مرداد 1332) از قول سفير امريکا در بغداد اشاره
دارد که شاه ايده "کودتا" عليه نطام حکومتی را مسخره دانسته و گفته است آنچه
(در تهران) اتفاق افتاد در حقيقت ضد کودتا بود.
دونالد ویلبر Donald Wilber عضو برجسته سازمان
سیا در تدوین طرح آژاکس، در گزارشی که از "طرح سرنگون ساختن دولت مصدق" دارد
و مهمترین، گویاترین و صریح ترین سند رسمی (دولتی) در باره آن عملیات شمرده می شود،
نه از کودتا، بلکه از "سرنگون کردن" نخست وزیر مصدق در ایران سخن به میان
می آورد. حتی مامور عملیاتی آن طرح در تهران، یعنی کرمیت روزولت Kermit Roosevelt که به شهادت همسرش
در خاطره نویسی های خود در کهنسالی سخت دچار مشکل خود بزرگ بینی شده و از نقش
"بزرگ" خود در "کودتا"ی مرداد 1332 داد سخن داده است، کتاب خاطرات
خود در باره آن رویدادها را به درستی "ضد کودتا – Countercoup" (15) عنوان داده است.
نوشته های رسمی و مستند ویلبر ابتدا به صورت کتابی زیر عنوان "سرنگون کردن مصدق،
نخست وزیر ایران" در ماه مارس 1954 توسط سی آی ای CIA منتشر شد. بعدها، در تاریخ 16 آوریل 2000
یک گزارش 80 صفحه ای از خلاصه آن کتاب در نیویورک تایمز انتشار یافت که در آن به تفصیل
در باره نارسایی و ناکارامدی اجرای آن طرح سخن رفته و رسما و کتبا اقرار می شود که شاه تا آخرین لحظه با هرگونه کودتا برای سرنگون
کردن مصدق مخالف بود (16). در همین رابطه، دکتر محمد علی موحد که تحقیقات خوبی را در
باره مساله ملی کردن نفت و حوادث مرداد 1332 در ایران انتشار داده است، به اتکای اسناد
دولتی امریکا، بی پرده تایید می کند که "شاه، حتی در آن ایام که تیرگی روابط او
و مصدق به بالاترین درجه رسیده بود، با روی کار آوردن زاهدی از راه کودتای نظامی مخالفت
می نمود..." (17). شایان توجه است که
سپهبد زاهدی هم به اعتبار اسناد و شهادت های یاد شده، تا آخرین لحظات از سرهنگ نصیری
می خواست که ابلاغ فرمان عزل مصدق به هیچ وجه نباید به صورتی باشد که جنبه کودتا را
بخود گیرد. به همین دلیل است که همه اسناد مکتوب و شهادت های دست اندرکاران، تایید
دارند که سرهنگ نصیری و همراهانش از گارد شاهنشاهی، در اقدامی مسالمت آمیز، فرمان عزل
مصدق را با همکاری نظامیان از ارتش انشعابی مصدق به ریاست ستادی سرتیپ ریاحی که حافظ
محل اقامت وی بودند، به مصدق ابلاغ کردند، ولی به دستور ایشان، در ادامه کودتای خزنده
اش، بازداشت شده و به زندان افتادند.
اسناد دولتی
ایالات متحده مکرر سخن از آن دارند که شاه از هرگونه اقدام کودتا مانند علیه مصدق و
دولتش پرهیز داشت. سند شماره 303 مورخ 23 فوریه 1953 برابر با 4 اسفند 1331 از سری
اسناد یاد شده برای مثال، می گوید: شاه دیروز عصر اظهار داشت که هنوز با نخست وزیری
زاهدی مخالف است (18). یا اینکه سند شماره 329 مورخ 30 می 1953 برابر با 9 خرداد
1352، تصریح دارد که شاه برای نخست وزیری سپهبد زاهدی سه شرط تعیین کرده بود. شرط اول
اینکه او باید از طریق های قانونی و پارلمانی به قدرت رسیده و دولت را تشکیل دهد
(19)
اما شایعه
پردازان حرفه ای با این حقایق مستند و متقن چه کردند؟
شرح این
رویدادها از آن تاریخ وارونه تحویل جامعه سیاسی و دانشگاهی ایرانی شد، در شرایطی که
هیچ کس را حتی یارای تکذیب دروغ پردازی ها نبود، مبادا دچار انگ آماده و زیاد استفاده
شده "طرفداری از رژيم" یا "نوکری انگلیس" شود. تاکتيک ترور شخصيت
منتقدین به اتهام "مزدوری رژیم" یا طرفداری از "سياست های انگليسی"
جلوی هرگونه انتقاد نسبت به اقدامات پرسش برانگيز مصدق بين سال های 1329 تا 1332 را
گرفت و از انتقادی موثر نسبت به اقدامات ایران برانداز یارانش در هیجان آفرینی ناشی
از وارونه نویسی تاریخ در دوران پس از رویدادهای مرداد 1332 تا 1357 جلوگیری کرد. در
چنان محیطی خفقان آور که درست شده بود، این گونه وانمود گردید که ماجراهای مرداد 1332 حاصل اختلافات واقعی و مشروع
سران سیاسی کشور نبود، بلکه ناشی از دشمنی های ایدئولوژیک امریکا و انگلیس با
"ناسیونالیزم" و دموکراسی خواهی مصدقی بوده و سران سیاسی کشور که با خودسری
های مصدق مخالفت داشتند، همه نوکر و مزد بگیر "انگلیس" و پادو های
"کودتای سیاه امریکایی" بودند. هنگامی دورنمای شتر گاو پلنگ شده این حقایق
بهتر شناخته می شود که توجه کنیم کار این وارونه نویسی تاریخ تا آن اندازه بالا می
گیرد که بی بی سی BBC (رادیو
و تلویزیون های اصلی بنگاه سخن پراکنی بریتانیا) بیش از هر رسانه دیگری در جهان این
جنبه خاص از وارونه سازی حقایق تاریخی ایران مرداد 1332 را تبلیغ کرده و می کند. گل
سر سبد ده ها و صدها برنامه به اصطلاح مستند تهیه و انتشاریافته در راستای این وارونه
سازی تاریخی توسط بنگاه سخن پارکنی بریتانیا، برنامه مفصلی بوده است که از سوی تلویزیون
بی بی سی2 زیر عنوان "پایان امپراتوری - End of Empire" تهیه شده وتا کنون
صدها بار از همان شبکه و شبکه های دیگر بی بی سی و دیگران پخش شده است (20).
همراه این
وارونه نویسی، دروغ پردازی، و تزویر و عوامفیبی حمایت شده از سوی وابستگان حزب دموکرات
ایالات متحده امریکا و تصمیم گیران سیاسی بنگاه سخن پراکنی بریتانیا که توام با خشونت
و انتقامجویی های خانمان برانداز به خورد نسل های ایرانی داده شد و این فرهنگ سیاسی
منحط "سیاه" و "سفید" دیدن مسائل و قانون گریزی و مسؤلیت ستیزی
ابدی نصیب ما فرزندان ایران گردید که در آن: سیاست به معنی "دروغ" گفتن برای فریفتن "عوام" است. در این
وارونه نویسی تاریخ، در بزرگ جلوه دادن نقش "کودتای سیاه امریکایی" تا آن
اندازه اغراق شد که گاه حتی به صورت سناریویی در آمد متکی بر باور دینی یهودی
"آرماگدون –
Armageddon = نبرد سپاه شیطان برای رساندن بشریت به آخر
زمان" - چیزی شبیه ظهور خر دجال در اسلام - در آمد و این آرماگدون امریکایی زندگی
سیاسی جهان بشری را دگرگون کرده و صهیونیزم را نه تنها بر ایران، که بر نسل بشر مسلط
ساخته است.
جبهه ملی
و همه شعبات و منشعباتش که در شایعه پردازی برای ترور شخصیت رقیبان و مخالفان مصدق،
مهارت لازم را از یاران خود در حزب توده و همه شعبات و منشعباتش کسب کرده بودند، نقش
اختلافات کاملا بر حق داخی را در مورد چگونه ملی کردن نفت و خنثی نکردن ارکان حکومت،
بطور کلی تحت الشعاع سناریوی "توطئه کودتای امریکایی" خود قرار دادند و همه
رقیبان و مخالفان مصدق را مزد بگیر شرکت نفت و یا نوکر امریکا و انگلیس قلمداد کردند.
شاه در این توطئه های ترور شخصیت تبدیل به یک آدمک مصنوعی خائن بالفطره شد که خداوند
او را فقط برای نوکری امریکا و انگلیس خلق کرده بود: کار انگ زدن به آیت اله سید ابوالقاسم
کاشانی، رئیس وقت مجلس شورای ملی در مرداد 1332،
تا آنجا بالا گرفت که نه تنها آن روحانی میهن دوست و دانا "مزدور"
انگلیس" قلمداد شد که شایع کردند زیر ریش هر روحانی را که بازرسی کنید نوشته است
"ساخت انگلیس" و این جسارت ناجوانمردانه را تا شب انقلاب اسلامی ادامه دادند.
در فردای انقلاب یاد شده این شعارهای چندش آور فقط به این دلیل متوقف شد که آقایان
بر این گمان شدند که ادامه آن زشت کاری ها می توانست فرصت رخنه کردن در نظام جدید را
از آنان بگیرد: سرلشکر وطن پرست فضل اله زاهدی به نوکر خارجی مبدل شد: سیاستمدار وطن
دوست، قوام السلطنه و برخی از یاران مصدق که به طور موقت یا برای همیشه از او روی برتافتند
مانند سید ابوالحسن حائری زاده، حسین مکی، مظفر بقایی و ده ها تن دیگر، بی مهابا خائن
قلمداد شدند. حتی خلیل ملکی که در خطاب به مصدق گفته بود: "این راهی که شما می
روید به جهنم است ولی ما تا جهنم هم با شما می آئیم" به جرم روی برتافتن موقت
از مصدق "خائن" قلمداد شد. آنان حتی از تهمت های ناجوانمردانه علیه سیاستمدار
برجسته دیگر، دکتر علی امینی، از بستگان مصدق که در آن ماجرا ها فقط از او انتقاد می
کرد، خود داری نورزیدند. آنان دروغ گویی و تحریف تاریخ را حتی در ویکیپدیای آیت اله
کاشانی (دانشنامه اینترنتی بی طرف در گوگل امریکایی) منعکس کرده و نوشتند که ایشان
پس از مرداد 1332 نسبت به اعمال خود علیه مصدق "توبه" کردند. در همان دانشنامه
بی طرف این شایعه پردازان دکتر غلامحسین صدیقی، آن فرزند صدیق وطن را که وفاداریش به
مصدق تا آخرین لحظات، علیرغم انتقادات اساسی نسبت به او، ناشی از پایمردی در
"تعهد" همکاری با دولتی بود که ظاهرا متعهد به مدیریت دموکراتیک امور و خدمت
به منافع ملی وطن بود، نوکر بی اختیار و پادوی سیاسی مصدق قلمداد کرده و به دروغ نوشتند
که او دعوت شاه در سال 1357 برای تشکیل دولت را رد کرد و از شاه خواست که از ایران
خارج شود: یعنی دروغی شاخدار که حقیقت را به توان 180 درجه وارونه می کند.
نتیجه
امروز توجه
بی طرفانه دانشگاهی به تاريخ حوادث ياد شده است که می تواند، در راستای نجات از فرهنگ
سیاسی منحط کنونی، ما را با اين حقيقت آشنا سازد که همه بازیگران حوادت یاد شده آدم
های معمولی بودند با محاسن و معایب آدم های معمولی در کار: هیچ کدام از آنان قهرمان
نبود و هیچ يک به ایران خیانت نکرد. در مورد مصدق در رابطه با دو مسئله اساسی: ملی
کردن نفت اجرا شده به شیوه خاص او" و "سرنگون کردن قانون اساسی کشور"،
نتوانسته ام خود را به "خطا" یا "اشتباه" فرض کردن آن اقدامات
راضی کنم. چون در هر دو مورد، زمان زیادی به تعمد و لج بازی گذرانده شد که نمی تواند
یک اشتباه ناگهانی در یک وضعیت اضطراری پیش بینی نشده فرض شود: در هر دو مورد تعمد
در بی اعتنایی به مخالفت مخالفان و نصیحت و راهنمایی های موافقان، اعم از دوستان دلسوز
و مشاوران کارشناس، نمی تواند به حساب "خطا" یا "اشتباه" گذاشته
شود. آیا او با این اقدامات حیرت انگیز و توجیه ناشدنی بر اساس منطق طبیعی، می خواست
خود به حکومت برسد؟ می خواست قاجار را به حکومت برگرداند؟ و یا به باور دکتر محمود کاشانی دست در دست انگلستان نهضت ملی کردن نفت ایران
را واژگون کند"؟ من ترجیج می دهم تا کشف و انتشار اسنادی بازهم تازه تر و گویاتر
از داوری نهایی در این مورد ویژه خود داری ورزم. در مورد حسین فاطمی باید اشاره شود
که ابهام ها و تردید ها، حتی نزد مصدقی ها، خیلی بیشتر از آن است که بتوان وضعیت او
را به اتهام ارتکاب به "اشتباه" خلاصه کرد. اما در باره دیگر بازیگران سه
سال بحران (1329 تا 1332) قاطعا می دانم که هیچ یک از موافقان و مخالفان مصدق خیانت
نکرد و برخی از آنان واقعا دچار خطا در تشخیص شدند و فاصله "خطا" و
"خیانت" از زمین تا آسمان است. برخی از یاران اولیه مصدق مانند حائری زاده،
خلیل ملکی، حسین مکی و مظفر بقایی همان هنگام متوجه خطاها شدند و از مسیر خطا بازگشتند.
برخی دیگر مانند دکتر صدیقی متوجه خطاها بودند ولی به دلیل پایبند بودن به اصول اخلاق
در تعهد، تا آخر به تعهد اخلاقی به دولتی که فکر می کرد ملی و مردمی بود و برای گسترش
دموکراسی به قدرت رسید، به انتقاد و نصیحت های دوستانه بسنده کردند. ولی برخی دیگر،
مانند دکتر شایگان ها و مهندس بازرگان ها و دکتر سنجابی ها و شمار دیگری از همگنان،
از همان تاریخ تا انقلاب اسلامی در ادامه خطاهای خانمان برانداز خود در تلاش انتقامجویی
های قبیله ای به بهای نابود کردن آینده ملت ایران، تعصب خرج دادند.
و امروز
توجه بی طرفانه دانشگاهی ما را با این حقیقت آشنا می سازد که بروز شکاف ملی ياد شده
در نیمه دوم قرن بیستم ميان ملت سازان جامعه ایرانی سبب بروز لطمات شديدی به روند
"ملت سازی" در ايران عصر مدرنيته شد: همین آشنایی می تواند برای ما آشکار
سازد که چرا ملت سازی متکی بر ايرانی بودن، به جای حرکت به سوی يک هويت دموکراتيک،
قانون گرایی، پایبندی به اصول شهروندی و... در مسير کشمکش های کشور برانداز، به ورطه
سقوط کشيده شد. لج بازی های خشونت آميز، عصبانيت های دودمان برافکن، صحنه سازی های
عوام فریبانه و استفاده ناجوانمردانه از توطئه ترور شخصیت همه آنهایی که با "من"
مصدقی موافق نیستند، ملت ايران را بين دو اردوگاه متخاصم و هزاران شعبه و انشعاب در
هر دو اردوگاه تقسيم کرده و به روزی نشانده است که امروز دو ایرانی حتی در خارج از
کشور نمی توانند با هم وارد بحثی عادی در باره مسائل کشور و محیط خود شوند، بی آن که
عدم توافق فکری منجر به دشمنی های خانمان برانداز میان آنان نشود. اين خصومت ورزی های
ضد فرهنگی و ضد تمدنی و انتقامجویی های قبیله ای ناشی از آن در 50 - 60 سال گذشته و
اصرار خارج از منطق برخی گروه ها در ادامه بی دليل خشم ها و خشونت های کهنه و اعتبار
از دست داده، فضای فرهنگ سیاسی جامعه ما را این چنین مسموم کرده و جوانان کشور را نسبت
به آینده نا امید ساخته است.
یاد داشت
ها و منابع
1- مذاکرات مجلس شورای
ملی، جلسه 42، روز پنجشنبه 8 تیرماه 1329، به نقل از روزنامه رسمی کشور شاهنشاهی ایران،
سال ششم، شماره 1569، پنجشنبه 15 تیر 1329، صفحه اول.
2- سفری، محمد علی،
قلم و سیاست: از هویدا تا شریف امامی، انتشار نامک، تهران 1381، صص 514 – 515.
3- موحد، محمدعلی موحد،
نفت ما و مسائل حقوقی آن، انتشارات خوارزمي، 1353 تهران، صفحه 60.
4- فرمانفرما، منوچهر،
خون و نفت، ترجمه فارسی، انتشارات ققنوس، تهران 1383، صفحه 8-327.
5- فرمانفرما، همان.
6- برای آشنایی بیشتر
با چگونگی احقاق حقوق ایران در شط العرب نگاه کنید به:
Mojtahed-Zadeh, Pirouz
, Boundary Politics and International
Boundaries of Iran, Universal Publishers, Florida 2006, section on
Iran’s boundaries with Iraq.
7- International Court of Justice,
Anglo-Iranian Oil Co., Judgment of July 22nd , 1952, P. 13.
8- روحانی، فواد، زندگی
سیاسی مصدق در نهضت ملی ایران، صفحه 380.
9- موحد، محمد علی،
خواب آشفته نفت، انتشار کارنامه، تهران 1378، صفحه 672.
10- مینا،
دکتر پرویز، مصاحبه در کتاب "نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق" تالیف
جلال متینی، شرکت کتاب، ایالات متحده امریکا 1384، صفحه 342.
11- صدیقی،
دکتر غلامحسین، در باره انحلال مجلس و رفراندوم، مجله فصل کتاب، لندن، سال 1370، صفحه
309.
12- برای
اصل این دست خط نگاه کنید به: کاشانی، دکتر سید محمود، مداخله انگلستان و آمریکا برای
براندازی نهضت ملی ایران، فصلنامه سیاست: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، سال 37،
شماره 1، بهار 1386، صفحه "47".
13- صدیقی، همان، صفحه
312.
14- صدیقی،
دکتر غلامحسین، اظهارات در کتاب "مصدق در محکمه نظامی"، جلد دوم، سال....
صفحه 629 و 630.
15- Roosevelt, Jr.,
Kermit, Countercoup; the struggle for control of Iran, McGraw-Hill; First
Edition, August 1979.
16- Wilber, Donald,
Regime Change in Iran: Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, November 1952 -
August 1953. New York Times, Special Report on the Iranian Coup of 1953, 16
Apr. 2000.
17- موحد،
دکتر محمد علی، همان.
18- سند
شماره 303، مورخ 23 فوریه 1953، برابر با 14 اسفند 1331، اسناد منتشر شده از شورای
روابط خارجی امریکا در رابطه با مسائل مربوط به ملی کردن نفت از سال 1329 تا 1333،
جلد دوم انتشارات علمی، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و اصغر اندرودی، تهران 1377، صغحه
8- 947.
19- سند
شماره 329، مورخ 30 می 1953 برابر با 9 خرداد 1332، همان، صفحه 16 – 1015.
20- BBC 2 Television,
Anatomy of a coup d, etat, in the series ‘End of Empire’, broadcast at various
times and dates on various BBC TV
Channels.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر