قطعه شعری از داستان نمایشی ویزا اثر مسعود کرمانی







آیا می شود به پرنده گفت‬


‫وقتی که لانه و آشیانه ات‬


‫هدف بازهای شکاری قهار است‬


‫و جان تو و فرزندانت در امان نیست‬


‫به فکر مهاجرت نباش!؟‬


‫آیا می شود از پرندگان‬


‫حق فرود آمدن‬


‫بر شاخسار درختان همسایه را گرفت!؟‬


‫آیا می شود پرندگان را‬


‫به جرم پرواز غیر مجاز‬


‫در حریم همسایگان‬


‫به محاکمه کشید!؟‬


‫بالهای آنان را از لبة تیز قیچی گذر داد‬

‫و آنها را در قفس های آهنی زندانی کرد!؟

‫آیا می شود حریم فضائی همسایگان را‬

‫با دیواری بلند
‫از هم جدا کرد‬


‫و با تابلوهای عظیم عبور ممنوع‬


‫تزئین کرد!؟


بعد از روزها فرار از دست دژخیمان جمهوری اسلامی،چند صباحی است که دیارمان و شهر و کاشانه مان را ترک کرده ام....دل و دماغ نوشتن ندارم...تا روزهای بعد!!

سکوتم از رضایت نیست

همیشه این سخن به ذهنم خطور می کند که سکوت بلندترین فریادهاست....سکوتم..بغض در گلویم و نانوشته های درون ذهنم همه و همه فریادی شده است که میخواهد بر صورت منفور استبداد کشیده شود.... فریاد بی صدا را دوست ندارم و بغض روزها و ماههاست که گلویم را می فشارد و آزار می دهد...قلمم در قلمدان ناله تنهایی سر می دهد و وانگشتانم بی قرار در آغوش گرفتن دوباره قلم هستند......پروردگارا یاریم ده که زبانم و قلمم و بغضم و فریادم و سکوت شکسته ام همه و همه برای میهنم ایران و برای عزت و آزادی هموطنانم باشد.

آری ...و اینچنین شد هموطن

آری و اینچنین شد هموطن را به جای وبلاگ اعدام شده ام !!(آری و اینچنین شد برادر) ایجاد کردم
منتظر جلسه دادگاه این وبلاگ اعدام شده خودم هستم.. 20 تیرماه در دادگاه باید باشم تا نعش این وبلاگ اعدام شده را باز از قبر بیرون بیاورند و بر او بتازند!!..و چه دیدنی و شنیدنی است که اینجا ، اول می کشند و بعد محاکمه می کنند!!!!!!.

امروز آمدم ...چون نیامدنم سودی نداشت !!!!

بعد از ماهها که از مسدود شدن وبلاگم www.sibegermez.blogfa.com میگذره وتصمیم گرفته بودم که به خاطر خانواده ام به خصوص اشکهای همسرم در روزهای زندان من و خواهش های مادرم که بعد ازرهایی از بازداشت وقتی دیدمش که حتی نمی تواند روی پاهای خود بیاستد،دلم به درد آمد،دیگر حداقل در فضای مجازی ننویسم و سکوت اختیار کنم.

ولی چند روز قبل با تمام سکوتی که این همه مدت در گلویم جا کرده است و همه بغضی که مرا می رنجاند، باز احضاریه ای به دستم رسیده است که باید در دادگاه حاضر شوم تا در مورد مطالب وبلاگ قبلی ،پاسخگوی شکایت دادستان محترم! انقلاب باشم.

دیروز متوجه شدم که پرونده اقدام علیه امنیت من که در سال 86 به خاطر آن هفته ها در سلول انفرادی به سر بردم، هنوز مفتوح است و ظاهرا چون شمشیر داموکلس بالای سرم خود نمایی می کند و ممکن است با پرونده جدیدم ، دوباره به جریان در بیاید!!.
حال چگونه باید به همگان بگویم که بیایید ببینید..من کاری به اینها ندارم..ولی اینها دست از سر من بر نمی دارند!!!!!

برایم دعا کنید .البته نه برای من..بلکه برای خانواده ام...برای آنانکه به آنها قول داده بودم دیگر موجبات اذیتشان را فراهم نکنم......