هنـــــــوز در عجــــــــبم...



"هنوز در عجبم
چگونه نشستیم و تماشا کردیم
که برادرانمان را کشتند
خواهرانمان را ..
رگهای غیرتمان را بریدند
انگار نه انگار
می زنند ... تماشا می کنیم
می کشند ... تماشا می کنیم
برای مرگ دیدن صف می کشیم
پهلوانانمان را از زیر تیغ گذراندند
عاقلانمان را به تبعید پناهنده کردند
چرا منفجر نمی شویم ؟
چرا فریاد نمی زنیم ؟
فقط تماشا می کنیم
ما انسانیت را به خاک سپرده ایم
پُرم از سه نقطه های سرخ که بر بادم می دهد...
میان پرده های دروغ
حبس انفرادی حقیقت
عشق بازی در مسلخ
پرده دری در ملاِ عام
مرگ تدریجی یک شاعر
گورستان بچه های زیر بیست سال
تولد مرده های بدون سر
کوچ خاموش پرنده های بی بال
بستر سفره های بدون نان
دسترنج خودکفایی با طعم مرگ
تنفس عمیق سرب
اعتکاف سه روزه نَه، سی ساله
ترور خانگی یک پرواز
پارازیتهای دلزده از گفتگوی تمدنها
فرارهای بی سرانجام در فصل شکار...
دردهایم را به زنجیر می کشم
ودر گوش تو زمزمه میکنم
دردهایی که تو بهتر از من می دانی
هنوز در عجبم ...."

«ارسالی یک هموطن از داخل ایران »

۱ نظر:

  1. ما ایرانیها مثل گلّه بوفالو‌ها هستیم. یک گله عظیم ۷۰ میلیونی در مقابل چندتائی حیوان وحشی فقط به فکر فرار از مهلکه هستیم، و با دیدن گرفتار شدن یکی‌ از عزیزان، نفس راحتی‌ می‌کشیم و خدا را شکر می‌کنیم که خطر از سرمان دفع شد، غافل از اینکه تک‌روی و نداشتن اتحاد بزرگترین عامل شکست و بد بدبختی ماست.

    پاسخحذف